صفحه ٤٦٠

آفات بى هويتى 
ما تا وصل به خدا هستيم و خود را در بندگى او قرار داده ايم در هويت حقيقى هستيم، حال چه رئيس باشيم، چه مرئوس و اگر از هويت حقيقى خود خارج شديم، هر چه باشيم هيچ نيستيم، مثل سركه اى است كه شيرين شود، هر اندازه هم كه شيرين شود باز مى گويند سركه ها خراب شده است، نمى آيند به عنوان شربت از آن استفاده كنند. وقتى آن چه را خدا به ما داده است نبينيم و براى آن ارزش قائل نباشيم، بى هويتى و پوچى شروع مى شود، مثل بنده بى مولا مى شويم و پوچى يعنى همين، چون ديگر از حقيقت خود جدا شده ايم.
وقتى حقيقت ما بندگى خدا است و با نظر به حقيقتِ خود كه پروردگار هستى است، گسترده ترين ميدان در منظر ما گشوده مى شود، ديگر در هيچ شرايطى احساس خلأ و پوچى نمى كنيم تا بخواهيم آن نقيصه را با چيزهاى ديگر جبران كنيم، حالا خانه داشته باشيم يا نداشته باشيم، فرق نمى كند چون خداوند ربّ ما است و نياز ما را خودش هرطور صلاح بداند به موقعش برطرف مى كند.
بنده بارها به خواهران عرض كرده ام همسران شما پروردگار شما نيستند و اساساً بودن شما عين همسر داشتنتان نيست، اين يك توهّم است، بودن شما عين بندگى شما است كه مساوى خدا داشتن است و او را معبود خود گرفتن. البته عين اين موضوع براى برادران هم صدق مى كند. آرى خواهران شوهر داشته باشند و براى خدا در خدمت شوهر خود باشند، در شرايط خاص يك كار مستحب است. اما هر كس خودش، خودش است. حالا اگر يك دختر تا آخر عمر شوهر نكرد و يا شرايط ازدواج برايش پيش نيامد، باز خودش، خودش است و هيچ نقيصه اى در حقيقت او پيش نمى آيد، انجام آن امر مستحب هم با امر مستحب ديگر جبران مى شود. نمى دانم چه چيزى باعث شده است كه بعضى از خواهران هويت خود را در همسر خود جستجو مى كنند و نه در بندگى خدا. طورى شده كه اگر شوهر نداشته باشد گويا وجود ندارد. اين به جهت آن است كه خود را گم كرده است. عرض من اين است كه بنده بودن شما، حقيقت شماست و هيچ شرايطى نمى تواند اين را از شما بگيرد، بى خود خود را كم نپنداريد. بنده به كسى سفارش نمى كنم شوهر نكند يا زن نگيرد بلكه مى گويم حاشيه ها برايتان اصل نشود. چون مى دانم بعضى از عزيزانِ ما چون نتوانسته اند هويت حقيقى شان را از فرعيات شخصيت خود جدا كنند ضربه خورده اند. با توجه به اين بحث اگر جوانان ما كنكور قبول نشوند باز خودشان هستند و اين احساس بى هويتى، ريشه در غفلت از شناخت حدّ خود دارد.