صفحه ٢٨٤

مى گرديد. اما اگر به جاى درمانِ درد فقط به دنبال مُسكن باشيد اصلًا فكر نمى كنيد كه اين درد مربوط به آن غذا است، به محض اين كه معده درد مى گيرد ذهن بدون معطلى داروى مسكن را تصور مى كند و انسان در آن حالت اصلًا متوجه نمى شود كه اين درد خودش دوا است و در نتيجه بعد از مدتى كه بدن به مسكن عادت كرد ديگر روح نمى تواند آن درد را بشناسد و دفع كند لذا مجبور مى شويم دوباره از طريق مسكن و داروهاى شيميايى نفس را به خطا بيندازيم بدون آن كه از آن درد بهره بردارى كرده باشيم. از طرفى ميل ما به آن غذا همان ميل قبلى است و لذا دوباره همان غذا را مى خوريم و دوباره هم مريض مى شويم. عكس العمل بدن نسبت به پرخورى هم همين طور است و با درد معده يا سر درد و امثال آن همراه است، تا انسان به خود آيد. اين درد در واقع تنبيه خدا است كه ما روشمان را عوض كنيم و ديگر پرخورى نكنيم. اما ممكن است با مصرف انواع داروها بخواهيم مسئله را مرتفع كنيم تا نفس نفهمد پرخورى كرده ايم و دوباره هم پرخورى كنيم و در اين صورت هيچ گاه از پرخورى تنفر نخواهيم داشت و همين نكته هلاكمان مى كند، چون بدن بيدارى اش را از دست داده است. در اين رابطه اكثر داروها براى خواب كردنِ هوشيارى بدن است. به گفته مولوى:

         حسرت و زارى كه در بيمارى است             وقت بيمارى همه بيدارى است 
             هر كه او بيدارتر پر دردتر             هر كه او هشيارتر، رُخ زردتر
             پس بدان اين اصل را اى اصل جو             هر كه را درد است او برده است بو

بدن بيدارى خود را با درد اعلام مى كند تا ما تغيير روش بدهيم، ولى به جاى اين كه ما نسبت به بدن تغيير روش دهيم به بدن مى گوييم تغيير روش بده و ديگر نسبت به اعمال غلطِ ما حساسيت نشان نده، عملًا به بدن تحميل مى كنيم كه هوشياريش را از دست بدهد. مثل معلمى كه دانش آموز درس خوان را از كلاس بيرون كند تا دانش آموزان تنبل نفهمند درس بلد نيستند. آرى گاهى ما هم با طبيعت خودمان چنين برخورد عجيبى مى كنيم.
موضوع را از اين جهت دنبال بفرماييد كه حضرت (ع) مى فرمايند جايگاه و پيام دردها و سختى ها را بشناس و لازم نيست هميشه از آن ها فرار كنى.

دشمنان با بركت 
در جمله بعدى در همان راستا مى فرمايند:
 «وَ رُبَّمَا نَصَحَ غَيْرُ النَّاصِحِ وَ غَشَّ الْمُسْتَنْصَحُ»؛