صفحه ٥٦٧

عشيره و خويشانت را بزرگ بدار و براى آن ها احترامى خاص قائل شو، زيرا آن ها بال هاى تواند كه به كمك آن ها پرواز مى كنى و تحرك تو به آن ها است. آن ها اصل و ريشه تو هستند كه به آن ها باز مى گردى و دست قدرت مند تو هستند كه تو به كمك آن ها صولت و ابهت دارى و مى توانى با رقيبانت مقابله كنى.
يكى از هسته هاى توحيدى كه مى تواند منشأ بركات براى افراد و جامعه باشد، آشنايان و خويشاوندانى هستند كه به طور طبيعى به عنوان يك جمعِ مستحكم در كنار هم ديگر قرار دارند. چنين اجتماعاتى در عين اين كه نسبت به اعضاء خود و سرنوشت آن ها متعهدند و مواظب اند كه افراد طايفه آسيب اخلاقى و اقتصادى نبينند، نسبت به جامعه بزرگ ترِ خود يعنى شهر و كشور نيز احساس تعهد بيشتر مى كنند، چون مى دانند بر اساس آن جمعى كه دارند مى توانند نقش آفرين باشند.
يكى از ملاك هايى كه نشان مى دهد جامعه در تعادل است يا نه، عمق ارتباطى است كه افراد با هم ديگر دارند. در جامعه ى گسسته، ارتباطها سطحى و سرد و زودگذر است، مثل ارتباط مسافر و راننده است، رفاقت ها در جوامع گسسته در راستاى هدفى موقت و سطحى است، مثل ارتباط دو رفيق كه با همديگر فيلم رد و بدل مى كنند تا هر كدام مشغول تماشا كردن فيلمى باشند كه رفيق او براى او آورده است. ارتباطهايى غير منسجم و ناپايدار مثل ارتباط قطعه سنگ هاى داخل موزائيك است كه در عين اين كه كنار هم هستند، هر كدام يك سازى مى زنند و هيچ كدام هم ريشه ندارند، مثل آدم هاى غربتى، كه از ريشه ى خود جدا شده اند و لذا احتمال انجام هر كار غير مسئولانه اى از آن ها مى رود.

آفات فردگرايى 
فرهنگ غربى با روح فردگرايى خود انسجام هاى اصيل خانوادگى را از بين برد، انسان ها جزاير بيگانه اى شدند كه در كنار هم ديگر قرار دارند، و چون انسان فطرتاً نياز به اُنس و ارتباط با ديگران دارد، عملًا غريبه ها وارد زندگى ها شدند و آشنايان رفتند، و طورى بين آشنايان فاصله افتاد كه آن ها از نظر هماهنگى روحى با همديگر غريبه گشتند، با اين كه اصل و ريشه آشنايان يكى است و غريبه ها ريشه در جاى ديگر دارند، روح هايى كه بايد يكى بود، دوتا شد. آيا به واقع غريبه ها با همه ى هماهنگى روحى مى توانند جاى آشنايان را بگيرند؟ ما اگر بركات ارتباط با آشنايان را بشناسيم و سعى كنيم در آن بستر روح ها را به همديگر نزديك نماييم،