صفحه ٥١٨

مى گويد دارم مى ميرم، همه مى خندند و همان جا مرد. همه گفتند چقدر زيبا مرد. وقتى آمدند بالاى سرش ديدند مرده است. در حالى كه مردم، جدّى ترين حرف او را به شوخى گرفتند.
فرهنگ مضحكه حكم يك مهاجم را دارد كه تفكر و تدبّر را از جامعه مى گيرد و لذا در چنين شرايطى ديگر معارفى مثل قرآن و نهج البلاغه از صحنه ى زندگى رخت برمى بندد، و با بى جواب گذاشتن نياز فطرت به اين گونه معارف، روح و روان با غم عميقى روبه رو مى شود كه باز افراد در چنين شرايطى، با مستغرق شدن در خنده سعى مى كنند صداى غم جان را نشنوند. براى فرار از آن غم، مسخره بازى شان را با شدّت بيشترى ادامه مى دهند و با اين كار غمشان عميق تر مى شود. مثل مشروب خواران كه پس از خوردن مشروب چون از مستى در آمدند، قلب آن ها را غم مى گيرد، براى فرار از آن غم دوباره مشروب مى خورند. بعد كه دوباره از مستى در آمدند، حالا دو برابرِ اول غم دارند لذا دوباره مى روند مشروب مى خورند، و به همين شكل همه زندگى خود را با فرار از خود به نابودى مى كشانند. فرهنگ مضحكه با جامعه كارى مى كند كه انسان ها براى فرار از بى محتوايى خود باز به خنده و بى خيالى بيشتر پناه مى برند و هر روز با غم عميق ترى روبه رو مى شوند و ديگر از هرگونه تصميمى جهت آينده ى خود فرار مى كنند. اين است كه بايد گفت در فرهنگ مضحكه زندگى افراد جامعه به كلى مى سوزد. حضرت صادق (ع) در اين رابطه مى فرمايند: «لَا تَمْزَحْ فَيَذْهَبَ نُورُكَ وَ لَا تَكْذِبْ فَيَذْهَبَ بَهَاؤُكَ» «1» شوخى مكن كه نورت مى رود، و دروغ مگو كه خرّميت مى رود.
جالب است بدانيد؛ دلقك هاى دنيا كه سعى مى كنند همه را بخندانند، پر غم ترين افراد جامعه شان هستند.

تعادل در شادى ها
از جمله نكاتى كه فوق العاده در اصلاح نفس مؤثر مى باشد تعادل و مديريت شادى هاست، تا از يك طرف روانِ انسان گرفتار افسردگى و غمزدگى نگردد و از طرف ديگر روحيه خوشگذرانى و بذله گويى در جانب افراط نيفتد تا انسان از وقار و حكمت خارج گردد.
انسانى كه نتواند غمزدگى خود را كنترل كند، غم هاى وَهمى آرام آرام تمام روح و روان او را به تصرف خود در مى آورد. چنين انسانى در زندگى خود از اراده هاى نقش آفرين محروم