صفحه ٤٥٨

هر كارى بكنيد يك چيز نمى توانيد نباشيد و آن بنده خدا بودنتان است. ممكن است همه چيز از يادتان برود حتى اسم خودتان را فراموش كنيد. اما يك چيز اصلًا ياد رفتنى نيست و آن اين كه من منم، و خودم را درست نكرده ام. و اين حدّ من و شما است.

فرار از خود
حال حضرت مى فرمايند اگر حدّ خود را بدانى و اگر بدانى بنده خدا هستى، در رابطه با بنده بودنت هر چه بكنى برايت مى ماند. «كانَ ابْقَي لَهُ» ولى اگر به جاى بنده خدابودن و توجه به وظيفه هايى كه در اين رابطه داريد، مسائل ديگرى مدّ نظرتان بود، به كارهايى دست مى زنيد كه در نهايت هيچ ثمره اى برايتان ندارد. از شما مى پرسند چرا اين طور عمل كرديد، مى گوييد چون نظر مردم اين بود. انسان به كارهايى مشغول مى شود كه براى او هيچ بهره اى نخواهد داشت، يك روز گرفتار اين مُد لباس مى شود، روز ديگر سخت از آن مدل فرار مى كند، چون آن مدل كهنه شده است، پس در واقع از گذشته خود فرار مى كند و خودش گذشته خود را به عنوان يك كمال براى خود نمى خواهد در صورتى كه مى توانست لباس آراسته و تميز بپوشد با اين نيت كه يك امر مستحبى انجام داده باشد و عملًا آن كار را به بندگى خود متصل كند تا نه تنها پس از مدتى آن كار را نفى نكند بلكه همواره آن عمل براى او به عنوان وجهى از بندگى باقى بماند، چون بر اساس امور اعتبارى و مدبودن و مدنبودن عمل نكرد كه نتواند آن را به حقيقت خود كه همان بندگى خدا است، متصل كند.
هر چيزى كه در رابطه با بندگى شما باشد پايه اش در وجود شماست و براى شما پايدار خواهد ماند، و هر چيزى كه در رابطه با بندگى شما نيست پايه اش در غير شما است و براى شما به عنوان يك سرمايه پايدار نخواهد ماند، بلكه در زمانى كوتاه توجهى وَهمى نسبت به آن خواهيد داشت وسپس نظر شما از آن بر مى گردد و عملًا از گذشته ى خود فرار مى كنيد.
جمله حضرت ابعاد عميقى از موضع گيرى صحيح را مطرح مى نماياند كه  «وَ مَنِ اقْتَصَرَ عَلَى قَدْرِهِ» كسى كه بر حدّ و مرز خود اكتفا كند و آن را بشناسد «كَانَ لَهُ أَبْقَى»؛ گرفتار بى ثمرى و پوچى نمى شود آن حّد و مرزِ حقيقى براى او مى ماند و آن هم ماندنى غير قابل زوال. و حدّ هركس همان بندگى اوست. بايد به خود بفهمانيم كه ما بنده ايم تا با پوچى و بى ثمرى خود روبه رو نشويم.