صفحه ٥٠٨

بعضى ها بدون هر احتياطى با هركس رفيق مى شوند، با اين نيت كه بالأخره هر كدام از آن رفقا در كارى مهارت و اطلاع دارند و به وقتش مى توان از آن ها كمك گرفت. مثلًا فلانى مى داند كدام مدل ماشين سوارى خوب است، با او رفيق مى شويم براى روز مبادا. با آن بسيجى ها هم رفيق مى شويم كه هر جا نياز به پارتى بسيجى داشتيم كمك كنند. در صورتى كه اين آدم ها اصلًا روزگارى برايشان نمى ماند چون به زعم خودشان مى خواهند با همه رفيق باشند در حالى كه يك فرد بسيجى فرهنگ بسيجى خود را دارد، با آداب و اهداف خاص خودش، كسى هم كه دلال است فرهنگ خاص خود را دارد با آداب و اهداف خاص خودش. اين آدم نه مى تواند بسيجى باشد و نه دلال. عملًا يك شخصيت گسسته و انفجارى بايد داشته باشد كه آن عين بى معنايى است.
مى توان يكى از پيام هاى سخن حضرت را آن دانست كه با همه نمى شود رفيق شد. چون در آن صورت عملًا چيزى از ما نمى ماند كه رفقاى ما به ما كمك كنند. ابتدا بايد مشخص باشد كه بنده چه كسى هستم، چه طورى فكر مى كنم تا براساس آن فكر و شخصيت رفيق هايم را هم انتخاب كنم. اين كه گفته مى شود آدم بايد همه جور رفيق داشته باشد، اين رندى نيست، اين از بين بردن عمر و به باد فنادادن زندگى است.
مى توان از سخن حضرت متوجه شد كه بگو با چه كسى مى خواهى بروى تا به تو بگويم به مقصد مى رسى يا نمى رسى. در جمله قبلى فرمودند هر كس نيزه انداخت نيزه او به هدف برخورد نمى كند، بايد شرايط به هدف رسيدن نيزه و به مقصد رسيدن خود را فراهم كرد. پس هر رونده اى به مقصد نمى رسد مگر آن كه رفيق راه مناسبى داشته باشد. راستى اگر امثال علامه طباطبائى ها رفيقان راهى چون سيد على قاضى «رحمةالله عليه» نداشتند به چنين مقاصد نورانى مى رسيدند؟ و يا اگر علامه قاضى «رحمةالله عليه» رفيق راه خود را ائمه (عليهم السلام) تعيين نكرده بود، هر چقدر هم تلاش مى كرد به چنين نتايجى مى رسيد؟

خانه هاى بى همسايه 
حضرت در ادامه مى فرمايند:
 «عَنِ الْجَارِ قَبْلَ الدَّارِ»؛
قبل از اين كه از مسكن بپرسى كه اين مسكن چه خصوصياتى دارد.