صفحه ٤٦١

اگر اين طور در ذهن ها برود كه حقيقت ما عبارت از اين است كه كنكور قبول شويم، حالا اگر كنكور قبول نشويم انگار خود را باخته ايم. اين يك فكر بسيار خطرناك است. چون در چنين فكرى هر لحظه خطر بى هويتى، ما را تهديد مى كند.
آرى خسران يا بى هويت شدن چيز فوق العاده خطرناكى است ولى طبق آيات الهى اگر انسان چهار خصوصيّت نداشته باشد در خُسران است همان چهار چيزى كه خداوند در سوره والعصر متذكر آن شده است و مى فرمايد: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؛ «وَالْعَصْرِ»؛ قسم به خودِ عمر. «إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ»؛ انسان خودش را مى بازد. و همه خود را مى بازند. چه با شوهردارى، چه با زن دارى، چه با مدرك، چه بدون مدرك. همه خودشان را مى بازند. «إِلَّا»؛ مگر اين كه در اين چهار ميدان قدم بگذارد. «الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ»؛ يكى اين كه به حقايق عالم اعلا- از خدا گرفته تا ملائكه و انبياء- ايمان بياورد و ديگر آن كه زندگى خود را براساس ارتباط با آن حقايق تنظيم كند. «وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ»؛ و سوم اين كه در راستاى ايمان و عمل صالح، فضاى توصيه به حق بين خود و ساير انسان ها ايجاد كند و چهارم اين كه در راستاى توصيه به حق فضاى پايدارى در حق را بين خود و ديگران رشد دهد. چنين كسى احساس بى هويتى و خسران نمى كند. حال اگر جوانى زندگى خود را مطابق چنين خصوصياتى تنظيم كرد مى خواهد كنكور قبول بشود يا نشود، ازدواج بكند يا نكند، چنين انسانى هرگز گرفتار بى هويتى و پوچى نمى شود و تمام تلاش هايش به نحو كامل برايش مى ماند و هر روز در كنار نتايج فعاليت هاى گذشته اش نتايج جديدى برايش پيش مى آيد.
اگر خود را مشغول حرف هاى ديگر نكنيم سخن حضرت مولى الموحدين (ع) و سوره والعصر همه چيز را براى انسان روشن مى كند و جاى هيچ دغدغه اى باقى نمى گذارد، هنر ما بايد در شناخت مرزهاى خود باشد و اين كه اعتباريات را جزء حقيقت خود ندانيم.
همان كه قبلًا عرض شد وقتى بندگى در صحنه باشد نه جاى نگرانى رزق است و نه جاى نگرانى آبرو، خداوند خودش از طريقى كه مصلحت ماست رزق ما را مى رساند و آبروى ما را نيز حفظ مى كند. عمده آن است كه متوجه شويم چگونه ديگران ما را از شأن اصلى خود كه همان بندگى خدا و خدا داشتن است خارج مى كنند، و تحت عنوان اين كه شأن شما اين نيست مسيرى سخت فرسايشى و پوچ جلو ما مى گذارند. براى نجات از اين خطر فقط يك راه هست و آن فهم حدّ و مرز خود يعنى فهم عبوديت خودمان است. اگر هر چيزى غير از بندگى خود را چيز بدانيم، غير واقعى را واقعى پنداشته ايم و لذا هر تجزيه و تحليلى در راستاى آن انجام