صفحه ٦٧

پوچ و بى ثمر مى نمائيم. مثلًا اين كار را بكنم تا فلانى خوشش بيايد، بگويند من هم مهم هستم، با اين ذهنيات و وَهميات هزار مشكل براى خودمان مى تراشيم. گفت:

         در تمام كارها چندين مكوش             جز به كارى كه بود در دين مكوش 
             عاقبت، تو رفت خواهى ناتمام             كارهايت ابتر و نان تو خام 

اگر بخواهيم از زوايه مديريتى امروز كار حضرت على (ع) را ارزيابى كنيم، شايد نسبت به مديرانى كه همه ى فكر و ذهن خود را مشغول رضايت مردم مى كنند، آن هم راضى كردن وهميات مردم، آن حضرت را مدير موفقى ندانيم، و تصور كنيم در طول مديريت خود ضعيف عمل كردند، ولى بايد توجه داشت كه دغدغه حضرت برآورده كردن ميل هاى اين و آن نبود، حضرت نمى ترسند كه مردم بگويند اميرالمؤمنين مديريتش خوب نبود، وگرنه نبايد شب ها وقت خود را صرف نماز شب مى كرد تا از بقيه ى كارها باز بماند. حضرت نمى ترسند كه مردم بگويند معاويه پيروز شد، حضرت دغدغه حرف مردم را ندارند، تنها دغدغه ايشان بندگى كردن است، اين جاست كه در وسط بازار شلاق بر سر گرانفروش مى زنند، چون مى ترسند بندگى نكرده باشند، وقتى مى بينند زنى مشك آب را به تنهايى به خانه مى برد مى پرسند: مگر كسى نيست برايت مشك آب را بياورد، و زن مى گويد: شوهرم در جنگ صفين يكى از فرماندهان سپاه على بود و كشته شد و ما بى سرپرست شديم، خدا تقاس ما را از على بگيرد، حضرت على (ع) تمام وجودشان مى لرزد و مشك را تا خانه برايش مى برند، بعد سريعاً برمى گردند براى بچه ها غذا و گوشت تهيه مى كنند و مى روند خانه با بچه ها بازى مى كنند، خم مى شوند تا بچه ها سوارشان شوند، تا لبخندى به لبان آن ها بيايد. به بچه ها مى گويند على را ببخشيد. برايشان نان مى پزند و با دستان مباركشان غذا دهان بچه ها مى گذارند و مى گويند از على راضى باشيد و بعد در حالى كه دارند نان برايشان مى پزند، صورت خود را به آتش نزديك مى كنند و مى گويند: اى على! سوزانندگى آتش را احساس كن و در امر يتيمان كوتاهى نكن.
حضرت از اين نمى ترسند كه بگويند على در مديريتش كوتاهى كرده است، از اين مى ترسند كه خدا از ايشان راضى نباشد. نمى گذاشتند بارشان آنچنان سنگين باشد كه سلوكشان تهديد شود. نمى ترسيدند كه دنيا را از دست بدهند، مى ترسيدند كه سلوك الى الله از دستشان برود.