صفحه ١٤١

مطلقِ بى نهايت را مى طلبى، حتى وقتى كه دنيا را مى خواهى، دنيا را نمى خواهى. چون از خدا مى خواهى كه از تنگناى خودت آزادت كند و به واقع به اقتضاى روح و فطرت، به غير خدا به هر چه دل ببندى براى شما تنگ است. يك موريانه مى خواهد موريانه اى كامل بشود. يك گوسفند مى خواهد گوسفند كامل بشود. يك انسان هم مى خواهد يك انسان كامل بشود. كمال انسان به حكم ظرفيتش كه «وَعَلَّمَ آدَمَ الأَسْمَاء كُلَّهَا» «1»  است. دست يابى به همه ابعاد معنوى عالم است ودر همين راستا ملائكه به انسان سجده كردند. سجده ملائكه به آدم به اين معنا است كه حدّ انسان فوق ملائكه است، به طورى كه اگر انسان حدّ خود را در حدّ ملك قرار داد از كمال خود باز مانده است. پس نتيجه مى گيريم كه شما از غم ها نجات پيدا نمى كنى مگر اين كه خدا را در قلب خود كشف كرده باشى، به عبارت ديگر به جاى آن كه «خدادان» باشى، بايد «خدادار» باشى.
وقتى انسان را در قبر گذاشتند ديگر دنيا را ندارد. حالا اگر در آن خلوت و تنهايى خدا را هم نداشته باشى فوق العاده سخت است. در فشار سكرات كه انسان از يك طرف از دنيا بايد در آيد، و از طرف ديگر بايد وارد عالم برزخ بشود، اگر جهت جانش به سوى خدا نباشد و از طريق دعا قلب خود را با خدا آشنا نكرده باشد علاوه بر آن كه از دنيا كنده شدن برايش سخت است، بى خدا بودنش بسيار او را به مشكل مى اندازد. اين است كه در آن شرايط روحش گرفتار جهنّم مى شود. روايات از تنگى جهنّم خبر مى دهد كه فشار به اهلش مى آورد. به همين جهت مى فرمايند: درِ جهنّم را مى بندند و فشارهاى زيادى به اهل آن مى آيد، ولى درِ بهشت را باز مى كنند و كسى بيرون نمى رود. چون جنس جهنّم فشار است و خلاف گستردگى روح انسان، جهنّم باطن دنياست و همان تنگناى دنيا را به ما مى دهد. برعكس بهشت كه محل ظهورِ نظر به وحدانيت پروردگار است و همان توحيدى را كه اهل بهشت در دنيا به دست آورده اند با خود دارند. از رسول خدا (ص) داريم؛  «مَكْتُوبٌ عَلَى بَابِ الْجَنَّةِ «لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَخُو رَسُولِ الله». «2» بر درِ بهشت نوشته شده؛ معبودى جز إله نيست و محمّد رسول خدا است و على برادر رسول الله است.»