صفحه ١٤٠

آن هايى كه خانه و باغ دارند غصه مى خورند چرا در شهر بزرگ ترى خانه ندارند. خلاصه؛ اگر دقّت كنيد انسان «بى نهايت» را مى خواهد. از هرچيز، مطلقِ آن را مى خواهد و چون جنس دنيا محدوديت است گرايش به دنيا بدون غصه و غم نمى شود، در روايت از حضرت صادق (ع) داريم:
 «مَنْ تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِالدُّنْيَا تَعَلَّقَ قَلْبُهُ بِثَلَاثِ خِصَالٍ، هَمٍّ لَا يُغْنِي، وَ أَمَلٍ لَا يُدْرَكُ، وَ رَجَاءٍ لَا يُنَالُ»؛ «1» هركس دلبستگى به دنيا پيدا كند قلبش گرفتار سه حالت مى شود، اندوهى كه به او سودى نمى رساند، آرزوئى كه به آن نخواهد رسيد و اميدى كه به دست نخواهد آورد.
غم يعنى اسير محدوديت هاشدن. هر وقت غمى در جانتان نشسته است دقت كنيد ببينيد احساس مى كنيد ميدان وسعت يافتنِ روح از شما گرفته شده است. حالا يا به طريق حقيقتى يا به طريق وَهمى. گاهى به چيزهايى دل مى بنديم كه عامل وسعت جان نيست، ولى ما تصور كرده ايم از طريق آن ها جواب بى كرانگى روح خود را مى دهيم، اين يك نوع بد انتخاب كردن است، نه بد خواستن، مصداق طلب خود را اشتباه انتخاب كرده ايم، خوب را مى خواهيم ولى بد را انتخاب مى كنيم. امام خمينى «رحمةالله عليه» در اول انقلاب كه كارتر رئيس جمهور آمريكا بود فرمودند: كارتر هم بدون آن كه بداند به دنبال خداست، چون به كشور آمريكا قانع نيست، و بيشتر مى خواهد و تا به مطلق هم نرسد قانع نمى شود، هر چند مصداق آن را اشتباه مى گيرد.
پس ريشه ى غمْ عبارت است از محدود كردن روح به مقصدهاى محدود و بى جواب گذاردن جنبه ى بى نهايت طلبى آن، و لذا عامل رفع غم، برگشتن به نامحدود است، و دعا چنين كارى را بر عهده دارد. لذا حضرت امام الموحدين (ع) روى اين نكته در توصيه هاى خود به فرزندشان دست گذاشته اند؛ مى فرمايند:
 «وَ شَكَوْتَ إِلَيْهِ هُمُومَكَ»؛ با دعا غم خود را با جهت دادن به سوى خدا، مى گشايى. «وَ اسْتَكْشَفْتَهُ كُرُوبَكَ»؛ و از او مى خواهى غم تو را مرتفع كند، كه همان غم جدايى از او باشد. «كرب» همان فشار روحى است كه با محدودكردن روح نامحدود به هدف هاى محدود، براى انسان پيش مى آيد. چون در قبل فرمود: «وَ أَبْثَثْتَهُ ذَاتَ نَفْسِكَ»؛انسان از طريق دعا جان خود را از محدوديت ها در مى آورد، لذا حضرت مى فرمايند از اين خزينه بالاتر چه مى خواهى؟ مگر مى شود كه از خدا جز او را بخواهى؟ با توجه به اين كه از نظر سرشت و فطرت، خداى