صفحه ٩٧

هم مى داند كه بايد براى تمام اعمالش در قيامت حساب پس بدهد، و هم گرفتار اميال نفس امّاره است، و در كشاكش بين اين دو بُعد از زندگى اش گير كرده است. ولى آن كس كه خود را از اميال نفس امّاره آزاد كرده، نه تنها به سوى معنويات مى دود بلكه پرواز مى كند. چون در دلش به غير از حق چيز ديگرى مقدار و ارزش ندارد كه به آن التفات داشته باشد و از راه باز ماند. بعد مى فرمايند:
 «وَ أَنَّ مَهْبِطَكَ بِهَا لَا مَحَالَةَ إِمَّا عَلَى جَنَّةٍ أَوْ عَلَى نَارٍ»؛
چاره اى نيست، اين مسير و اين گردنه يا به جهنّم ختم مى شود و فرود مى آيد يا به بهشت.
شما كه چاره اى نداريد در رسيدن به قيامت، چرا چشمتان باز نشود و اين مسير را به زيباترين موقعيت ختم نكنيد، موقعيتى كه در عين وسيع بودن و داشتن ظرفيت وسيع، ابدى و پايدار است. إن شاءالله كه منزل اصلى و جدّى و مهم حيات ما، قسمت ابديت ما باشد كه در آن شرايط، خودمانيم و خودمان، جدا از نيازهاى دنيايى و ما فيها. امروز خودمان در حجاب اشياء و اموال و عنوان ها گم شده است، وقتى هستى خود را بر غير بنا كنيم و از خود گم شويم، همه ى توجّه ما به بيرون خودمان مى افتد، انگار دهها نفر در جايى ايستاده اند و هر يك انگشت خود را به سويى دراز كرده و به ما مى گويند، «در آنجا» كه اصلًا معلوم نيست آن جا كجاست. به گفته ى مولوى:

         اين بدين سو، آن به آن سو مى كشد             هر يكى گويد منم راه رَشَد
             اين تردد عقبه راه حق است             اى خنك آن را كه پايش مطلق است 

اين شك و ترديدها همان گردنه و عقبه اى است كه بايد با طى آن به سوى حق برويم، خوشا به حال آن كسى كه پايش از آن شك و ترديدها آزاد است.
وقتى نظرمان از ابديتمان به جاى ديگر افتاد، همين پيراهن من ناخودِ من مى شود، ولى خود را به عنوان خودِ من به من تحميل مى كند. در اين حالت همين پيراهن نمى گذارد من با خودم باشم و خودِ بيكرانه ى خود را بنگرم. در اين فكر مى روم كه پيراهنى بپوشم كه مردم نگويند بيچاره است، و عملًا به ناخود نظر كردم و آن ناخود، من را از خودم مى ستاند. بايد مواظب بود ناخودهاى ما برايمان عمده نشود و عملًا قيامت كه محل دريافت خود است از دست برود.