صفحه ٩٣

مى دانى كه هيچ وقت نمى توانى ساعت را در آن عمق دريا از آب درآورى، امّا ناخودآگاه از قايق ران مى خواهى همان جا متوقف شود، نمى دانى چه كار كنى، مى خواهى از ساعت دل بكنى ولى خيلى سخت است. چون دل در اين ساعت فرورفته است. فلز و شيشه ى ساعت كه فلز و شيشه است، دل در تصورى كه از اين ساعت داشت فرو رفته، براى خود شخصيّتى را جستجو مى كنى كه آن شخصيت با آن ساعت گره خورده بود و در رهن و گرو آن ساعت بود. حالا حساب كنيد با ميل شديد به آن ساعت، خودِ بى ساعتِ خود را هم نمى توانى بپذيرى، به عبارت ديگر طورى با آن ساعت بوده اى كه بى ساعت، خودت نيستى. حالا اگر با اين روحيه بدون آن كه دل از ساعت بكَنى، به ساحل بيايى، چقدر ساحل برايت سخت است؟ چه ساحلى! ديگر اين ساحل براى شما عذاب است، چرا؟ چون كه خودت را بى ساعت، در ساحل قبول ندارى. امّا اگر پذيرفتى كه ساعت خوبى بود و حالا رفت، دل كندن از آن ممكن است سخت باشد ولى عملى مى شود، در اين حالت توجّه خود را از ساعت مى كَنى و مى گويى: خوب ديگر شد! اگرچه راحت نيست، امّا ممكن است. ولى آن جايى كه دل خود را از ساعت نكندى و خود را بدون ساعت نتوانستى بپذيرى، در واقع با خودت قهر كرده اى، و خودت براى خودت هيچ به حساب مى آيى و عملًا هيچ بودن خود را دارى مى بينى. خوب حالا كلّ زندگى هم همين طور است. شما مسلّم با امثال ساعت و خانه و ماشين به قيامت نمى رويد، همچنان كه با پست و مقام و شخصيّت و جوانى و فرزند و اطّلاعاتتان به آن جا نمى رويد، فقط با عقيده تان در قيامت هستيد، عقيده يعنى چيزى كه از نظر قلبى با آن گره خورده ايد.
شما به ساعت فلزى گره نخورده بوديد، به تصور خودتان نسبت به ساعت گره خورده بوديد. آن چيزى كه به آن گره خورده بوديد، خلأ مَلكه ى علاقه به ساعت بود. در ساحل چيزى كه شما را عذاب مى دهد ملكه ى علاقه به ساعت است، چون در آن حال آن ساعت كه جواب آن ملكه بود فعلًا نيست، حالا اگر كسى در اين دنيا دوستى اش نسبت به دنيا فعّال باشد، آيا از قلّه اى كه بايد به سوى قيامت سير كند بالا مى رود؟ اين شخص حتّى وقتى هم كه مُرد، باز در دنيا است ولى بدون داشتن دنيا. اين شخص باز در جان و روان خود ساعت خود را مى خواهد، ولى بى ساعت است، حال وقتى با مرگْ همه ى دنيا از دستش رفت، ببينيد چه فشارى به او مى آيد. وقتى قايق ران كم كم از آن محلّى كه ساعت در آب افتاده بود دور مى شود، آتش به جان طرف مى خورد، دلش مى سوزد، آه مى كشد. در آن حال ساحلى كه براى همه محلّ نجات از طوفان دريا است براى او محلّ عذاب مى شود. چون او طورى نسبت