صفحه ٣٢٦

همان طور كه مى دانيد بعضى از جوانان بى كارند، بعضى ها بى همسرند، بعضى ها بى خانه هستند. همه ى اين ها يك امر و حادثه اى است در زندگى، اگر انسان بداند هر حادثه اى در زندگى دنيا سرآمدى دارد، از همان شرايط بهترين استفاده را مى كند اندازه اى كه براى او مشخص كرده اند مى آيد و تمام مى شود و لذا با روبه روشدن با آن حادثه، جا نمى خورد و حادثه او را از جا نمى كند، بلكه در حادثه درست عمل مى كند و بر قدرت زندگى كردن خود مى افزايد. در شروع دفاع مقدس هشت ساله و آن همه ويرانى كه صدام براى ما ايجاد كرد، آن عده اى كه مى دانستند اين جنگ يك انتهايى دارد آن را يك فرصت دانستند و به بهترين نحو از آن استفاده كردند و اگر شهيد شدند به بهترين نحو رفتند و اگر هم شهيد نشدند به بهترين نحو ماندند و بر قدرت زندگى خود افزودند و لذا ديگر امروز از تهديدهاى آمريكا نمى ترسند، شايد نمى دانستند چه موقع و چگونه آن جنگ تمام مى شود. اين ها لازم نيست؛ عمده آن است كه مى دانستند «وَ لِكُلِّ أَمْرٍ عَاقِبَةٌ» هر امرى در اين دنيا انتهايى دارد و اين جنگ هم استثنا نيست. عده اى هم سال اول جنگ فكر مى كردند تا ابد جنگ هست و لذا از همان اول خوب امتحان ندادند، آن هايى خوب امتحان دادند كه حادثه را خوب شناختند حال يا شهيد شدند يا سرمايه روحانى افتخار رزمندگى و مقاومت را براى خودشان خريدند. پس بايد از همه اين حادثه هاى تاريخى و فردى متوجه شد كه هر امرى كه در زندگى ما هست يك امر موقتى است كه ما بايد در مقابل آن سرنوشت خود را رقم بزنيم و اين هم مطابق موضع گيرى ما نسبت به آن امور تقديرى براى ما رقم مى خورد و به سوى ما مى آيد. اگر انسان امور را اين طور ببيند و نه ابدى، ديگر اگر آن امور يك نحو راحتى براى ما به وجود آورد مغرور نمى شويم و اگر هم يك نحوه سختى پيش آورد مأيوس نمى گرديم، كسى كه از اين قاعده الهى غافل شد، در حادثه ها بدترين موضع گيرى را مى كند. همين چند روز اخير؛ خانمى آمد و گريه كنان گفت دخترم يك سال است ازدواج كرده حالا دامادمان در يك تجارتى سود خوبى برده، بعد از آن چند ماه است ديگر به او اجازه نمى دهد با ما رفت و آمد كند. به دخترم گفته؛ شما از اول هم شأن ما نبوده ايد حالا كه نمى توانم طلاقت بدهم پس ديگر با خانواده ات قطع رابطه كن، آن ها جدا، ما هم جدا. اين موضع گيرى به جهت آن است كه آقا مقدارى پول به دست آورده و اين حادثه را ابدى پنداشته و مغرور شده است. از آن طرف مادر زن او هم فكر كرده ديگر دخترش را براى ابد از دست داده، چون از موقتى بودن حادثه غافل است، مأيوس شده است. مى گفت پدرش مى خواهد دق كند. گفتم نمى خواهد دق كند، منتظر باشيد تمام مى شود و