صفحه ٢١٢

در تمام كارها چندين مكوش             جز به كارى كه بُوَد در دين مكوش 
             عاقبت تو رفت خواهى ناتمام             كارهايت ابتر و نان تو خام 
             بلكه خود را در صفا گورى كنى             در مَنّى او، كنى دفن منى 
             خاك او گردى و مدفون غمش             تا دَمَت يابد مددها از دَمَش 

اگر برسى به اين نكته كه انجام تكليف و وظيفه، همه ى زندگى و حيات من است، ديگر آرزوهاى بلند دنيايى به صحنه ى زندگى شما پا نمى گذارد كه زندگى شما را گرفتار خود بكند. وقتى روشن شد انجام تكليف و وظيفه همه ى زندگى و حيات من است، خود را صرف تكليفى مى كنم كه خداوند برايم مقدر فرموده و اين مى شود سرمايه عمر من و اين سرمايه بسيار خوبى است.
اين كه حضرت (ع) مى فرمايند: «وَ اعْلَمْ يَقِيناً أَنَّكَ لَنْ تَبْلُغَ أَمَلَكَ» بدان كه مطمئناً به آرزوهايت نمى رسى، به خاطر اين است كه اين سخن راز نجات از برنامه هايى است كه وَهم و خيال ما براى ما مى ريزند. ممكن است بپرسى پس اين ها كه به آرزوهايشان رسيده اند چه مى شود؟ بهتر است از خودشان بپرسيد، ببينيد آيا از نظر خودشان به آرزوهايشان رسيده اند كه تمام عمر خود را صرف آن ها كردند؟ ممكن است بنده بگويم اى كاش من هم مثل آن آقا چنين خانه اى داشتم، تا من هم مثل او به آرزويم برسم، در حالى كه عنايت داشته باشيد او به آرزويى كه شما براى خود در نظر داريد، رسيده است، نه به آرزوى خودش، به همين جهت اگر از او بپرسيد با داشتن چنين خانه اى به آرزويت رسيدى، شروع مى كند آرزوهاى برآورده نشده اش را در راستاى آن خانه براى شما بشمارد. پس مى بينيد كه او به آرزويش نرسيده، با اين كه خانه اى دارد كه به نظر شما برايش كافى است، در حالى كه اگر اجل خود را مدّ نظر داشت گرفتار آن آرزوهاى نايافتنى نمى شد.
غرب در ابتداى رنسانس برنامه ريزى كرد و اين همه تلاش نمود به اين اميد كه به رفاهى برسد كه امروز آن را دارد، اما مى بيند كه به آرزوى خود نرسيده وگرنه چرا اين همه تلاش مى كند تا بر آدم و عالم استيلا يابد؟ چون به آن چه مى خواسته برسد، نرسيده، باز هم تلاش مى كند تا به آرزوهايى كه مدّ نظر دارد دست يابد، فرضاً اگر پس از مدتى هم به آن برسد، باز احساس مى كند به آرزويش نرسيده است. مشكل آن فرهنگ اين است كه با غفلت از اجل خود، سلسله اى از آرزوها را پشت سر هم رديف مى كند و فكر مى كند، آن آرزوها