صفحه ١٧٠

حضرت موسى (ع) وسط بيابان در سرماى شديد همراه با همسر و فرزند، گم شدند. قرآن مى فرمايد: «إِذْ قَالَ مُوسَى لِأَهْلِهِ إِنِّي آنَسْتُ نَارًا سَآتِيكُم مِّنْهَا بِخَبَرٍ أَوْ آتِيكُم بِشِهَابٍ قَبَسٍ لَّعَلَّكُمْ تَصْطَلُونَ»؛ «1» يادكن هنگامى را كه موسى به خانواده خود گفت آتشى را مى يابم، به زودى براى شما خبرى از آن خواهم آورد يا شعله آتشى براى شما مى آورم باشد كه خود را گرم كنيد.
البته نور، نورى بود كه فقط حضرت موسى (ع) مى ديدند. قرآن مى فرمايد: «فَلَمَّا جَاءهَا نُودِيَ أَن بُورِكَ مَن فِي النَّارِ وَمَنْ حَوْلَهَا وَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ»؛ چون نزد آن نور آمد ندا رسيد كه مبارك گرديد آن كه در آتش و آن كه پيرامون آن است، و منزه است خدا، پروردگار جهانيان. حضرت با صحنه اى غير قابل انتظار روبه رو شدند، صحنه اى كه به جاى ديدن نار، نور معنوى بود و بركت. در روايت داريم كه به خدا عرض كردند زن و بچه ام را رها كرده ام، آن ها چى؟ خداوند فرمود آن ها ديگر مربوط به من است. مسلّم آن ها به زندگى خودشان رسيدند، حضرت موسى (ع) هم به مأموريتى كه بايد انجام مى دادند پرداختند تا زندگى موقت زمينى خود و ديگران را آسمانى كنند. عمده آن است كه ما حيات زمينى خود را به بهترين نحو طى كنيم، از مسئوليت خود نسبت به همسر و فرزندان شانه خالى نكنيم ولى زندگى ما نبايد سراسر نگرانى براى همسر و فرزندان باشد، مگر ما خداى آن ها هستيم. خداوند به حضرت موسى (ع) فرمود وقتى مسئوليت نبوت را به عهده ى تو گذاشتم ديگر خودم امور خانواده ى تو را به عهده مى گيرم، و اگر حضرت موسى (ع) مى خواست همه ى فكر و ذكرش خانواده شان باشد، نه مفتخر به رسالت مى گشتند، و نه اين همه مردم از رسالت آن حضرت بهره مند مى شدند. دغدغه براى امور دنيايى بايد حدّ و مرز داشته باشد، آقا دانشجويى، باش. كاسبى، باش. بسيجى هستى، باش. بيكارى، باش. در همه ى اين احوالات زندگى را درست ببين و همه ى اين موقعيت ها را موقت بدان تا زندگى را درست تحليل كنى. بيكار حقيقى كسى است كه به ابديتش فكر نكند. و مشغول حقيقى كسى است كه از ابديتش غافل نيست. اگر شما چهار كسب داشته باشى، ولى يادت برود حيات زمينى يك فرصت موقت است، مسلّم همه ى زندگى را با آن چهار نوع كسب باخته اى. كسى هم مثل امام خمينى «رضوان الله عليه» گفتند: در زمان رضاخان كه عمامه ها را از سر روحانيون برمى داشتند، رفتم نان بخرم ديدم يك آخوندى كه مجبور شده عمامه اش را بر دارد تكه نانى خريده و دارد آن را خالى مى خورد. رو به من