صفحه ١٢٩

توبه بر لب، سبحه بر كف، دل پر از شوق گناه             معصيت را خنده مى آيد ز استغفار ما

گاهى خودِ معصيت هم از كار كسى كه به ظاهر تسبيح به دست گرفته و با لب توبه مى كند ولى دلش متوجه غير خدا است، خنده اش مى گيرد. مى گوييم: خدايا اشتباه كرديم! ولى دلمان هنوز به سوى معصيت است و از ظلمات معصيت متنفّر نشده ايم. اگر طلب خود را از عمق وجود و با قلب بگوئيم، برآورده مى كند. چون در دعاى واقعى مغز وجود خود را به سوى حق مى گسترانى تا از انوار كمال مطلق او بهره مند شوى. دعا يعنى همين، يعنى مغز جانت را به سوى او بگسترانى، آن وقت تو «خدا مَرد» مى شوى.

         اى فسرده عاشق ننگين نمد             كو زبيم جان زجانان مى رمد

انسان گاهى از ترس جانش از جانان مى رمد در حالى كه اين جان از جانان است.

         جوى ديدى كوزه اندر جوى ريز             آب را از جوى كى باشد گريز

تو جلوه جانانى، هر چه بخواهى پيش اوست حالا آيا مى شود از جانان جدا شوى و به غير او نظر كنى و چيزى به دست آورى؟

         آب كوزه چون در آب جو شود             محو در وى گردد و او جو شود

انسان با توجه كاملِ قلبى به خدا، آن چنان غرق خدا مى شود كه ديگر احساس فقر نمى كند، ديگر اين كوزه به وسعت جو شده و از محدوديت كوزه بودن در آمده است. ديگر نمى توانى بگويى: «من»، ديگر از من و منيت خلاص شدى. بعضى از بزرگان به جايى مى رسيدند كه ديگر تصوّرى از منِ خود به عنوان يك وجود منفردِ مستقل نداشتند. گفت:

         من چه گويم، يك رگم هوشيار نيست             بهر آن يارى كه نامش يار نيست 
             اين حروف واسطه، اى يار غار             پيش واصل، خار باشد خارِ خار

كسى كه وصل شد هر حرفى بزند به اين قصد كه وصل خود را وصف كند، همان حرف حجاب موضوع مى شود. آنچنان حق را در منظر خود مى يابد كه ديگر نمى تواند چيزى بخواهد، ابتدا با دعا شروع كرد آمد از خدا چيزى بخواهد، حالا كه با خودِ خدا روبه رو شده است ديگر نمى تواند از خدا روى برگرداند و به آن چيزى نظر كند كه از خدا مى خواست.