صفحه ١٢٥

آن چنان او را در محاصره اجتماعى و اقتصادى و سیاسى قرار دادند که تمام راه ها به روى او و پیروان اندکش بسته شد، بعضى از گرسنگى تلف شدند و بعضى را بیمارى از پاى درآورد. یاران اندکش را شکنجه مى دادند، شکنجه هایى که بر جان و قلب او مى نشست. روزهایى بر پیامبر (صلی الله علیه و آله) گذشت که توصیف آن با بیان و قلم مشکل است؛ هنگامى که براى دعوت مردم به سوى اسلام به «طائف» رفت نه تنها دعوتش را اجابت نکردند بلکه آن قدر سنگ به او زدند که خون از پاهایش جارى شد. افراد نادان را تحریک کردند که فریاد زنند و او را دشنان دهند، ناچار به باغى پناه برد و در سایه درختى نشست و با خداى خود این چنین راز و نیاز کرد: «أللّهُمَّ إلَیکَ أشکُو ضَعفَ قُوَّتی وَقِلَّةَ حِیلَتی، وَهَوانی عَلَى النّاسِ، یا أرحَمَ الرّاحِمینَ، أنتَ رَبُّ المُستَضعَفِینَ، وَأنتَ رَبّی، إلى مَن تَکِلُنی؟ إلى بَعیدٍ یَتَجَهَّمُنی؟ أم إلى عَدُوٍّ مَلَّکتَهُ أمری؟ إن لَم یَکُن بِکَ عَلَىَّ غَضَبٌ فَلا اُبالِی؛ خداوندا! ناتوانى و نارسایى خودم و بى حرمتى مردم را به پیشگاه تو شکایت مى کنم، اى کسى که از همه رحیمان رحیم ترى، تو پروردگار مستضعفین و پروردگار منى، مرا به چه کسى وامى گذارى؟ به افراد دوردست که با چهره درهم کشیده با من روبرو شوند؟ یا به دشمنانى که زمام امر مرا به دست گیرند؟ پروردگارا! همین اندازه که تو از من خشنود باشى مرا کافى است».(1)
گاهى ساحرش خواندند و گاهى دیوانه اش خطاب کردند. خاکستر بر سرش ریختند، کمر به قتلش بستند و خانه اش را در میان شمشیرها محاصره نمودند. اما با تمام این احوال همچنان به صبر و شکیبایى و استقامت ادامه داد و سرانجام میوه شیرین این درخت را چشید، آیین او نه تنها جزیره عربستان، بلکه شرق و غرب عالم را دربر گرفت و امروز بانگ اذان که فریاد پیروزى اوست هر صبح و شام از چهار گوشه دنیا و در تمام پنج قاره جهان، به گوش مى رسد. این است