صفحه ٤٠٨

تفسیر
این آیات که بعد از ذکر سرگذشت جمعى از پیامبران بزرگ، مانند نوح و هود و صالح و لوط و شعیب (علیهم السلام)، و پیش از پرداختن به سرگذشت موسى بن عمران (علیه السلام) آمده، اشاره به چند اصل کلى است که در همه ماجراها حکومت مى کند، اصولى که اگر درباره آن بیندیشیم، پرده از روى حقایق پرارزشى برخواهد داشت که با زندگى همه ما در ارتباط است.
نخست مى گوید: «ما در هیچ شهر و آبادى، پیامبرى نفرستادیم مگر اینکه مردمش را گرفتار ناراحتى ها و بلاها ساختیم، تا به خود آیند و دست از طغیان و سرکشى بردارند و به سوى آن کس که همه نعمت ها از وجودش سرچشمه مى گیرد بازگردند».
دلیل این مسأله این است که مردم تا در ناز و نعمت اند کمتر گوش شنوا و آمادگى براى پذیرش حق دارند، اما هنگامى که در تنگناى مشکلات قرار مى گیرند و نور فطرت و توحید آشکارتر مى شود، بى اختیار به یاد خدا مى افتند و دل هایشان آماده پذیرش مى گردد، ولى این بیدارى که در همه یکسان است در بسیارى از افراد زودگذر و ناپایدار است و به مجرد برطرف شدن مشکلات بار دیگر در خواب غفلت فرومى روند، ولى براى جمعى نقطه عطفى در زندگى محسوب مى شود و براى همیشه به سوى حق بازمى گردند. اقوامى که در آیات گذشته از آن ها سخن گفته شد، جزء دسته اول بودند!
لذا در آیه بعد مى گوید: هنگامى که آن ها در زیر ضربات حوادث و فشار مشکلات تغییر مسیر ندادند و همچنان در گمراهى خود باقى ماندند، ما مشکلات را از آن ها برداشتیم و به جاى آن گشایش و نعمت قرار دادیم، تا آنجا که بار دیگر زندگانى آن ها رونق گرفت و کمبودها به فزونى تبدیل شد و مال و نفرات آن ها فراوان گردید؛ (ثُمَّ بَدَّلْنَا مَکَانَ السَّیِّئَةِ الْحَسَنَةَ حَتَّى عَفَواْ).