صفحه ٢٧٢

این دلیل بر آن است که او به پاسخ نهایى، و به اصطلاح به «غایة الغایات» کار خویش رسیده که ماوراى آن پاسخ دیگرى نیست و هدف نهایى را تشکیل مى دهد، این در مسائل زندگى مادى.
در زندگى معنوى نیز مطلب همین گونه است، وقتى پرسیده مى شود: آمدن انبیا و نزول کتب آسمانى، و تکالیف و برنامه هاى تربیتى براى چیست؟
مى گوییم: براى تکامل انسانى و قرب به خدا.
و اگر سؤال کنند: تکامل و قرب به پروردگار براى چه منظورى است؟
مى گوییم: براى قرب به پروردگار! یعنى این هدف نهایى است و به تعبیر دیگر: ما همه چیز را براى تکامل و قرب به خدا مى خواهیم، اما قرب به خدا را براى خودش (یعنى براى قرب به پروردگار).
دیگر بار سؤالى در اینجا مطرح مى شود وآن این که در حدیثى آمده است که خداوند مى فرماید: «کُنتُ کَنزاً مَخفِیّاً فَاَحبَبتُ اَن اُعرَفُ وَ خَلَقتُ الخَلقَ لِکَى اُعرَفَ؛ من گنجى پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم، خلایق را آفریدم تا شناخته شوم».

این حدیث با آنچه گفتید چه تناسبى دارد؟
پاسخ: گذشته از اینکه این حدیث یک خبر واحد است و در مسائل عقیدتى خبر واحد کارساز نیست، مفهوم حدیث این است که شناخت خداوند براى خلق وسیله تکامل آن هاست، یعنى من دوست داشتم فیض رحمتم همه جا را بگیرد، به همین علت خلایق را آفریدم و براى سیر کمالى آن ها، راه و رسم معرفتم را به آنان آموختم، چراکه معرفت و شناخت من رمز تکامل آن هاست.
آرى، بندگان باید ذات خداوند را که منبع همه کمالات است بشناسند، خود را با کمالات او تطبیق دهند، و پرتوى از آن را در وجود خویش فراهم سازند، تا