صفحه ٥٣

یافتن به روزنه هایى از علم، آن چنان مست و مغرور شدند که تصور کردند چیزى در این عالم جز آنچه آن ها مى دانند وجود ندارد و چون خدا را در آزمایشگاه هاى خود حاضر ندیدند راه انکار پیش گرفتند.
این غرور علمى به قدرى گسترش پیدا کرد که اصلاً مذهب و وحى انبیا را زاییده جهل یا ترس بشر پنداشتند و گفتند: با فرا رسیدن دوران شکوفایى علم، دیگر نیازى به این مسائل نیست!
حتى گاه پا را از این فراتر نهادند و دوران زندگى بشر را از نظر فکر به چهار دوران تقسیم کردند:
یک: دوران افسانه ها
دو: دوران مذهب
سه: دوران فلسفه
چهار: دوران علم
(که منظورشان علوم طبیعى و تجربى بود).
البته مذاهبى که در محیط فعالیت این گروه از دانشمندان وجود داشت به دلیل آکنده بودن از خرافات بسیار، به این هدف باطل نیز کمک کرد (منظور، عمدتاً خرافات ارباب کلیساست) و به این شکل به گمان خود براى همیشه مذهب و تعلیمات انبیا را از صحنه زندگى بشر بیرون ساختند.
ولى خوشبختانه این مستى و غرور دیرى نپایید و عوامل دیگرى دست به دست هم داد و بر این پندارهاى بى اساس خط بطلان کشید و به مصداق آیات فوق «هنگامى که به علوم خود مغرور شدند یأس الهى دامانشان را گرفت و فریادهایشان به جایى نرسید».
از یک سو جنگ هاى جهانى اول و دوم نشان داد که پیشرفت هاى علمى و صنعتى بشر نه تنها او را خوشبخت نکرده، بلکه او را از هر زمانى به لبه پرتگاه نزدیک تر ساخته است.