صفحه ١٤٧

فرزندان خویش را گرفته و نزد «نوح» مى بردند، و به فرزند خود چنین مى گفتند: از این مرد بترس! مبادا تو را گمراه کند، این وصیتى است که پدرم به من کرده و من اکنون همان سفارش را به تو مى کنم (تا حق وصیت و خیرخواهى را ادا کرده باشم).(1)
این آیه نشان مى دهد که نوح (علیه السلام) با عمر طولانى خود در طى چند نسل همچنان به دعوت الهى خویش ادامه مى داد و هرگز خسته نمى شد.
و همچنین نشان مى دهد که یکى از عوامل مهم بدبختى آن ها استکبار و غرور بود، زیرا خود را بالاتر از این مى دیدند که که در برابر انسانى مانند خود، هر چند نماینده خدا و قلبش کانون علم و دانش و تقوا باشد سر تسلیم فرود آورند. این کبر و غرور همیشه یکى از موانع مهم راه حق بوده و ثمره شوم آن را در تمام طول تاریخ بشر در زندگى افراد بى ایمان مشاهده مى کنیم.
نوح (علیه السلام) همچنان به سخنان خود در پیشگاه پروردگار ادامه داده، مى گوید: «خداوندا! سپس آن ها را آشکارا به توحید و عبادت تو دعوت کردم» و در جلسات عمومى و با صداى بلند آن ها را به سوى ایمان فراخواندم.
به این نیز قناعت نکردم و «آشکارا و نهان، حقیقت توحید و ایمان را براى آن ها بیان داشتم». به گفته بعضى از مفسران، نوح (علیه السلام) براى نفوذ در این جمعیت لجوج و خودخواه دعوت خود را از سه طریق مختلف دنبال کرد: گاه تنها دعوت مخفیانه مى نمود، که با عکس العمل هاى چهارگانه مواجه شد (انگشت ها را در گوش گذاشته، لباس ها را به خود پیچیدند و در کفر اصرار ورزیدند و استکبار نمودند) و گاه تنها دعوت علنى و آشکار داشت. گاهى نیز از روش آمیختن دعوت آشکار و نهان استفاده مى کرد، ولى هیچ یک از این ها مؤثر نیفتاد.(2)