صفحه ١٤٦

درمقابل آن مقاومت به خرج مى دهند و همین مقاومت، آن ها را از خدا دورتر مى کند و کفر و نفاق را راسخ تر مى سازد.
این درست همانند چیزى است که در آیه 82 سوره اسراء آمده است:
(وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِینَ وَلا یَزِیدُ الظَّالِمِینَ إِلاَّ خَسَاراً)؛ «و از قرآن، آنچه شفا و رحمت براى مؤمنان است، نازل مى کنیم؛ ولى ستمکاران را جز خسران (و زیان) نمى افزاید». و اینکه در آیات قرآن مى خوانیم که این کتاب آسمانى مایه هدایت پرهیزکاران است (هُدىً لِلْمُتَّقِینَ)(1) به همین علت است که باید مرحله اى از تقوا هرچند ضعیف، در وجود انسان باشد تا آماده پذیرش حق شود، این مرحله همان «روح حقیقت جویى» و آمادگى براى پذیرش گفتار حق است. سپس نوح (علیه السلام) در ادامه این سخن مى افزاید: «خداوندا! من هر زمان آن ها را دعوت کردم که ایمان بیاورند تا تو آن ها را مشمول آمرزش خود قرار دهى، آن ها انگشتان خویش را در گوش هاى خود قرار داده و لباس هایشان را بر خود پیچیدند و در مخالفت و عدم ایمان اصرار ورزیدند و به شدت استکبار کردند».
گذاشتن انگشت در گوش ها براى این بوده که صداى حق را نشنوند و پیچیدن لباس بر خویشتن یا به این معنى است که لباس پشتوانه اى براى انگشتان فرو کرده در گوش باشد و کمترین امواج صوتى به پرده صماخ آن ها نرسد و از آن جا پیامى به مغز منتقل نگردد و یا مى خواستند صورت خود را بپوشانند، مبادا چشمانشان به چهره ملکوتى نوح (علیه السلام) این پیامبر بزرگ بیفتد، درواقع اصرار داشتند هم گوش از شنیدن باز ماند و هم چشم از دیدن. این راستى حیرت انگیز است که انسان به این مرحله از عداوت و دشمنى با حق برسد که حتى اجازه دیدن و شنیدن و اندیشیدن را به خود ندهد.
در بعضى از تفاسیر اسلامى آمده است که بعضى از آن قوم منحرف دست