صفحه ٢٩٨

عَلَى مَوْلاهُ أَیْنَمَا یُوَجِّههُّ لاَ یَأْتِ بِخَیْرٍ هَلْ یَسْتَوِى هُوَ وَمَن یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَهُوَ عَلَى صِرَاطٍ مُّسْتَقِیمٍ)؛ «خداوند مثالى زده: برده مملوکى را که قادر به هیچ چیز نیست؛ و شخص (آزاد و با ایمانى) را که از جانب خود، رزقى نیکو به او بخشیده ایم و او پنهان و آشکار از آن، انفاق مى کند؛ آیا آنها یکسان اند؟! ستایش مخصوص خداست، ولى اکثر آنها نمى دانند. خداوند مثالى (دیگر) زده است: دو نفر که یکى از آن دو، گنگ مادرزاد است و قادر به هیچ کارى نیست و سربار صاحبش مى باشد که او را درپى هر کارى بفرستد، کارى از پیش نمى برد؛ آیا او، با کسى که امر به عدل و داد مى کند و بر راهى راست قرار دارد، برابر است؟».
در آیات فوق، این واقعیت در لباس مثال چنان زیبا بیان شده که رساتر از آن ممکن نیست. مشرک «أَبْکَمُ» است، گنگ است، گنگ مادرزاد، که عملش از ضعف فکر و نداشتن منطق عقلى حکایت مى کند و به خاطر اسارت در چنگال شرک توانایى هیچ کار مثبتى را ندارد. (لاَ یَقْدِرُ عَلَى شَیْءٍ).
او یک انسان آزاده نیست، بلکه اسیر چنگال خرافات و موهومات است و به دلیل همین صفات، سربار جامعه محسوب مى شود، چراکه مقدرات خود را به دست بت ها و یا انسان هاى استعمارگر مى پندارد.
او همیشه وابسته است و تا طعم توحید را که آیین آزادگى و استقلال است نچشد از این وابستگى بیرون نمى آید (وَهُوَ کَلٌّ عَلَى مَوْلاهُ).
او با این طرز تفکر در هر مسیرى گام بگذارد ناکام خواهد بود و به هر سو روى آورد خیرى نصیبش نخواهد شد (أَیْنَمَا یُوَجِّههُّ لاَ یَأْتِ بِخَیْرٍ).
چقدر میان یک چنین انسان کوتاه فکر و خرافى و اسیر و ناتوان و فاقد برنامه اى با انسان آزاده شجاعى که نه تنها خود، اصول دادگرى را به کار مى بندد، بلکه همواره در جامعه خود منادى عدل و داد است، فاصله وجود دارد!
علاوه بر این، او به دلیل داشتن تفکر منطقى، و هماهنگى با نظام توحیدى