وَمَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولاَ إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَه فَلاَ تَکفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَزَوْجِهِ وَمَا هُم بِضَآرِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللّهِ ...؛(176) «و [يهود] از آنچه شياطين [جن] در عصر سليمان بر مردم مي خواندند پيروي کردند. سليمان هرگز [دست به سحر نيالود و] کافر نشد، ولي شياطين کفر ورزيدند و به مردم سحر آموختند؛ و [نيز يهود] از آنچه بر آن دو فرشته، هاروت و ماروت، در بابل فرود آمده [پيروي کردند] و اين دو هيچ کس را نمي آموختند مگر اينکه مي گفتند: ما آزمونيم، پس کافر مشو و آنها از آن دو چيزي مي آموختند که با آن ميان مرد و همسرش جدايي افکنند و اينها با آن بي اذن خدا به هيچ کس نمي توانستند گزندي برسانند».
افراد از نظر اعتقاد و پايبندي به توحيد و باورداشت تأثير اراده الاهي در کارها متفاوت اند و برخي هيچ نقشي براي خدا در کارها قايل نيستند و برخي سهم خداوند را ده درصد و برخي بيشتر مي دانند. اما موحد کامل همه کارها را ناشي از اراده خدا مي داند و ازاين جهتْ خوف و اميد او به خوف از خدا و اميد به او منتهي مي شود. او چون مي داند که سررشته کارها در دست خداست به او اميد دارد و نيز چون مي داند همه اسباب و عوامل زيان و بلاآفرين تحت اراده الاهي هستند تنها از خداوند مي ترسد.
ضرورت رعايت اعتدال در ترس و اميد
روشن شد که خوف و رجا نقشي اساسي در زندگي انسان دارند، منتها آن دو حالت در حدّي خاص و موارد خاصي مطلوب و لازم هستند و چنان نيست که هر خوف و اميدي و در هر جايي مطلوب باشد. ازاين روي حکما و نيز علماي اخلاق، در کتاب هاي