صفحه ٤٥٣

تصور افتادن جلو ببرد، در این حال منفعلِ تصورِ افتادن خود نيست بلكه تنها نگاه می کند به خطری که روبه روی خود دارد. اگر انسان نسبت به خطری که مارِ گوشه ی اتاق دارد درست برخورد نکرد و حمله ی مار را تصور کرد عملاً از آن تصور منفعل می شود و نه از حمله ی مار، چون حادثه را درست ندید، تنها از تصوری که در درون خود ساخت فرار می کند در نتیجه دست و پايش را گم مى كند و اگر به زمين  خورد و پایش شکست آن را هم به حساب مار می گذارد. 

  آزاد از پيش فرض های ذهنی
  بندبازان تا وقتى كه افتادنشان را مى بينند ولی تصور افتادن نمی کنند و با چوبى كه در دست دارند توازن خود را حفظ مى كنند، سقوط نمی کنند ولى همين كه به جاى نگاه به افتادن، از تصور افتادن متأثر و منفعل شوند، سقوط می کنند. 
  وقتى كه انسان «ماری» را در گوشه ی اتاق مى بيند كه آن جا چنبره زده است، آن مار آن جا چنبره زده و ما هم اين جا ایستاده ایم و نهایتاً مى بينيم كه آن مار از جايش حركت كرد و به سمت ديگر اتاق رفت ما هم كاملاً داريم حركات او را مى بينيم و منفعل هم نمى شويم و ما فقط «نگاه كردن» هستيم، نه «منفعل و فرار كننده»، در این حال امکان ندارد خیالات ما به ما دستور دهند، زیرا تا وقتى فقط آن را نگاه مى كنیم هيچ اتفاقی نمی افتد اتفاقاً از وقتى به مار نگاه نمى كنیم و تحت تأثیر تصورات خود هستیم اتفاقات شروع می شود چون دیگر موضوع را آن طور که هست نمی بینیم، خيالاتِ خود را مى بينیم و در واقع خيالات ما است که ما را می ترساند. تنها در سکوت کامل در سکوتی که از تصورات خود آزاد هستیم، می توانیم پدیده ها را درست نگاه کنیم و بهترین موضع گیری را بنمائیم. اثری که بر ذهن ما مسلط شده کار را سخت می کند، آری در برخورد با مار، با پدیده ای روبه رو شده ای که می گزد و دارای زهری کشنده است ولی تسلطی بر ما ندارد و ما می توانیم كشنده بودن زهرش را هم نگاه كنیم، فعلاً كه ما را نگزيده است، می توانیم به سمّى بودن آن نگاه کنیم و متوجه باشیم يك مار گزنده ی خطرناك آن جاست. آن مار آن جاست و شما هم اين جا. به گفته ی کریشنامورتی: «ما هرگز به «آنچه هست» نگاه نمی کنیم، زیرا قبلاً تعریف، توصیف و تصویری از آن داریم و