صفحه ٣٥٥

دردمندان را نباشد فكر غير     خواه در مسجد برو خواهى به دير

  كسى كه درد اصلى خود را شناخت، كه دردش بى خدايى است و می داند تمام حقيقت نزد خداست و با دورى از خدا از همه چيز خود دور شده است، اين آدم دنبال اين كه چگونه اوقات فراغتش را بگذراند نمى رود، اين آدم تحقيقش براى گذراندن عمر نيست، اين آدم به هر كوى و برزن و كتاب و جلسه اى كه سر مى زند دنبال گمشده اش می باشد و به همين جهت هم نمى شود او را با این سرگرمی ها فریب داد. مى گويد:

  غفلت و بى دردى ات فكر آورد     در خيالت نكته ی بكر آورد
  جز غم دين نيست صاحب درد را     مى شناسد مرد را و گرد را

  برکات غم غربت
  انسان صاحب درد فریب نمى خورد چون غم دين و انگیزه ی رفتن در مسيرى را دارد كه به حق ختم  شود و لذا مدعى علم را از عالم واقعى تشخيص مى دهد، غم دین ریشه در غم غربت دارد و این غربت تنها با اُنس با خدا جبران می شود. 
  غم غربت؛ انسان را به سوی آن نقطه ای سوق می دهد که یک راه کاری برای خودش پیدا کند. برای از بین بردن این غم به خیالش پناه می برد و در عالم خیال و در سایه ی اُنس با جمال حق قرار می گیرد، البته اگر خیالش را تربیت کرده باشد. وقتی خیال را در سایه ی عقلِ مؤدّب پرورش داد. عوالمی از ملکوت پروردگار را در می یابد. انسانی که غم غربت یار را دارد از روزمرگی گریزان است. آدمی که غم غربت یار را دارد، غم غربت دوری از جلوه ی حق او را از روزمرّگی متنفر می کند. می داند تنها روزمرّگی است که او را خسته و ناامید می کند. کسی که غم غربت یار را دارد امروزِ او با دیروزش فرق می کند. بیشتر ناامیدی ها و دلتنگی های نوع بشر از توجه زیاد به مسائل مادی اطرافش است. 
  روزمرّگي کار را به آن جا می کشاند که طرف به رفیق اش سیلی زده و از او می پرسد صدای آن سیلی از کجا بود، از گردن تو يا از كف دست من؟ چون چيزي براي انديشيدن و كشف كردن ندارد آن وقت اين طوري مي شود. اکثر دوستان در همه ی سنين از چنين حالات و روزهايي برخوردار بوده اند، همه ی ما اين روزها را گذرانده ايم، روزهايي كه نمي دانستیم