صفحه ٤٠٤

اقتضای ربوبیتش پيامبرانی را به سوی بشر می فرستاد تا انسان ها به سوی آن خدا سیر کنند و از طرفی آن خدا نیز باید آثاری به عنوان خلق و مخلوقات داشته باشد و ما آثار ملك و ملكوتش را بیابیم، و بدیهی است که آن خدا باید آثاری غیر از این خدا داشته باشد چون وقتی در ذات دو تا هستند حتماً در آثار نیز باید دو گونه باشند، ولی شما جهان را سراسر یک آهنگی می بینید و این نشان می دهد که یک اراده بر همه ی عالم حاکم است.

  تفاوت وعظ با حکمت 
  حضرت امیرالمؤمنین(علیه السلام) مسئله ی توحيد را از دو زاويه بحث مى كنند: يكى از زاويه ى وعظ، تا انسان متذكر شود و يكى هم از زاويه ی حكمت تا عقل انسان متوجه یگانگی خداوند باشد. در وعظ، فطرت انسان متذکر یگانگی او می شود ولی در حکمت برهان و دليل به میان می آید تا طرف مقابل از نظر عقلی قانع شود و عقل او بتواند بر روی آن موضوع تفکر نماید. مثلاً وقتی به يك فرد مسلمان بگوييم «نظم جهان نشانگر دقت و علم همه جانبه ی خالق جهان است» او به راحتی این حرف را مى پذيرد و در او تأثير مثبت دارد. ولى اگر همین سخن را به يك كافر بگوييم که «نظم جهان نشانه ی دقت و علمِ همه جانبه ی ناظم جهان است» او مى تواند نپذيرد و بگويد نظم جهان اتفاقى بوده، چون برهانِ نظم در واقع یک تذکر است و کسی که فطرت خود را به صورت فعّال در صحنه ی زندگی نگه نداشته باشد، از ذکر و تذکر تأثیر نمی پذیرد. روش وعظ، فطرت انسان مؤمن را بيدار مى كند و ايمانش را شديدتر مى نماید. چون در وعظ انسان متذکر همان چیزی است که فطرت او در خود دارد ولی وقتی کسی از ندای فطرت فاصله گرفت نمی تواند از «وعظ» متذکر شود. همچنان كه روش وعظ برای متذکرکردن فطرت است، روش جدل مربوط به وقتى است كه مى خواهيم كسى را كه انكاركننده ی حق است از طريق مبانی استدلالی که خودش قبول کرده او را محكوم كنيم ولی در روش برهانى كه همان حكمت قرآنى است، براى اثبات ادعاى خود دليل محكم و يقينى مى آوريم زیرا برهان مبتنی بر بدیهیاتی است که هر کس در درون خود صحت آن ها را پذیرفته و لذا روش حکمی و برهانی مخاطب را قانع می کند، نه این که او را محکوم کند.