صفحه ٩١

  «وَ قَرِّرْهُ بِالْفَناءِ»: فرزندم! از قلب خود نسبت به مرگ و ناپایدار بودن دنیا، اقرار بگیر. كارى كن تا قلب تو به خوبی پذیرفته باشد دنيا فانى است و در این فضا به زندگی ادامه بده. ممكن است همه ی ما قبول داشته باشيم كه دنيا فانى است اما آن گونه كه قلبِ ما آن را به طور كامل پذيرفته باشد چیز دیگری است و حضرت به دنبال چنین حالتی هستند تا در واقع انسان را به خودش آن طور که هست نشان بدهند. افرادى كه به دنيا چسبيده اند حقیقتاً از دست رفته اند چون به چیزی خود را مشغول کرده اند که نابودشدنی است. حضرت در جای دیگر می فرمایند: «أَيْنَ الْمُلُوكُ وَ الْأَكَاسِرَة»(29)  كجايند پادشاهان و خسروان. «أَيْنَ الَّذِينَ بَلَغُوا مِنَ الدُّنْيَا أَقَاصِيَ الْهِمَمِ»(30)  كجايند آنان كه در دنيا به نهايت  آن چه همّت  کردند رسیدند و بدین شکل قلب خود را متوجه چیزهایی کردند که بالاخره نابود شد. 

  آفات غفلت از مرگ
  فكر مى كنيد چه شد كه تمدن غرب به چنین غفلتی دچار شد، غفلتی که تمام مرزهای انسانی را در مقابل خود فرو ریخت، با این حال هیچ وقت از تلاش در امور دنیایی خود باز نایستاد؟ تمدن غرب با این مشکلات روبه رو شد چون حكيمانه و همه جانبه تلاش نكرد و همه ی زندگى خود را صرف دنيا نمود و فنا و موت را مدّ نظر خود قرار نداد، دنيا را به گونه اى نديد كه براى مرگ و فناى آن هم جايى باز كند. آری از آنجايى كه «كور، كور را پیدا می کند و آب گنديده، گودال را» قبله ی مردمِ غيرحكيم، زندگی به صورتی است که فرهنگ غرب صورت داده و به همين دليل مى توان گفت براى مبارزه با تهاجم فرهنگى و نجات مردم، بايد ابتدا به مردم حکمت آموخت تا خودشان اقرار كنند به اين كه جاىِ يادِ مرگ در تمدن غرب خالى است. فرهنگ غربی از مرگ وحشت دارد و در نتيجه و ناخواسته خود را به زحمت مى اندازد كه مبادا بميرد. فكر مى كنيد اين همه تلاش براى نمردن، منطقى است؟ اگر مردم در وقت مقرر بميرند چه اشكالى دارد؟ ممكن است كسى بپرسد مگر عیب دارد كه آن ها