صفحه ١٢٤

بود خرس ها در زمستان به خواب مى روند. آنقدر بيرون غار ماند تا در زير برف مدفون شد و مُرد.
  اين داستان نكته ی بسيار خوبى دارد که چگونه گاهی فراموش می کنیم خودمان باشیم، آری همه ی ما مى خواهيم خودمان باشيم و به خودمان نزدیک شویم. اگر يك مرغابى، پلنگ شود، بدون آن که پلنگ شود از مرغابى بودن خود باز مانده است، همانطور كه اگر يك مرد بخواهد زن شود، بدون آن که زن شود، از مرد بودن خود باز می ماند و برعكس. اين داستان به ما تذكر مى دهد كه اگر از آدميت خودمان درآييم آنچه را كه بايد انجام دهيم از دست خواهيم داد و خودمان را به دست خودمان به بی هویتی می کشانیم. چون متوجه حقیقت خود نشده ایم، آيا آدم يعنى بدن؟ يا خانه؟ يا شغل؟ يا مدرك؟ مگر نه اين كه همه ی اين ها فرع وجود انسان است؟ پس چرا این فرعیات را خودمان تصور می کنیم؟ آیا تأثّرانگيز نخواهد بود كه ما اين چيزها را با حقیقت وجودمان يكى گرفته ايم و به جاى پرداختن به خود اصلى مان به خيالات واهى دل بسته ايم؟ قرآن می فرماید: پروردگار شما آن است که «خَلَقَ لَکُمْ ما فِی الأرضِ جمیعاً» همه ی آن چه را در زمین است برای شما خلق کرد. با توجه به این آیه ما باید برای دنیا باشیم یا دنیا برای ما؟

  غفلت از وظيفه 
  نمى دانم حساسیت موضوع روشن شد يا نه. به هر حال حضرت مولی الموحدین(علیه السلام) مى فرمايند: آنچه را نمی دانی اظهار نکن تا خود را جای کسی جا بزنی که آن کس تو نیستی و از طریق اظهار نظرهای نابجا غیرِ خود واقعی ات را به میدان بیاوری. چون اگر ما در کاری فرو رفتیم که مربوط به ما نیست، از كارى كه بر عهده ی ماست باز خواهیم ماند و سعی می کنیم شخصیتی را نمایان سازیم که شخصیت حقیقی ما نیست، تحمل شخصیت کاذب، مثل روی دست گرفتن سنگ بزرگی است که همواره باید تلاش کنیم سقوط نکند و این یک نحوه جان کندن است و نه زندگی کردن. به قول مولوی: 
  ما چرا چون مدعی پنهان کنیم.....بهر ناموس مزوّر جان کنیم