صفحه ٣٩١

پس دو چيز باعث مى شود كه انسان عالم شود؛ يكى توجه به دنیایی که با معادلات خاصِ نعمت و ابتلاء و نظر به جزاء در معاد ظهور می کند و ديگرى آگاهى به ضعف و نقص و جهل خود در آنچه در عالم جاری است. در آن حال است که انسان در درون خود متوجه معارفی می شود که قابل گفتن به وسیله ی زبان نیست، آن معلومات، معلومات نوری است. مولوی در توصیف این نوع علم این طور می گوید: بعد از آن که حضرت موسی(علیه السلام) به آن شبان نهیب زد این چه نوع سخن گفتن با خدا است که می گویی «تو کجایی تا سرت شانه کنم...»؟ خداوند به حضرت موسی(علیه السلام) فرمود:

  موسیا آداب دانان دیگرند     سوخته جان و روانان دیگرند

  جان موسی(علیه السلام) را آماده ی معارفی فوق معارف زبانی کرد و به گفته ی مولوی:

  بعد از آن در سرّ موسی حق نهفت     رازهایی کان نمی آید به گفت
  بر دل موسی سخن ها ریختند     دیدن و گفتن به هم آمیختند
  چند بی خود گشت و چند آمد به خود     چند پرّید از ازل سوی ابد
  بعد از این گر شرح گویم ابلهی است     زان که شرح این ورای آگهی است
  ور بگویم، عقل ها را برکَنَد     ور نویسم بس قلم ها بشکند
  ور بگویم شرح های معتَبر     تا قیامت باشد آن بس مختصر
  لاجرم کوتاه کردم من زبان     گر تو خواهی از درون خود بخوان

  بهترين شرايطِ احساس حضور خداوند
  حضرت فرمودند: «فَاِنَّكَ اَوَّلُ ماخُلِقْتَ خُلِقْتَ جاهِلاً ثُمَّ عَلِمْتَ وَ مااَكْثَرَ ماتَجْهَلُ مِنَ الاَْمْرِ وَ يَتَحَيَّرُ فيهِ رَأْيُكَ وَ يَضِلُّ فيهِ بَصَرُكَ ثُمَّ تُبْصِرُهُ بَعْدَ ذلِكَ» تو در ابتدایی كه خلق شدى جاهل بودى سپس آگاه شدى. و با این حال هنوز چیزهای زیادی هست که نمی دانی و اندیشه ات در آن ها حیران و سرگردان است و چشم ات در شناخت آن ها ناآشنا است و در آینده نسبت به آن ها آگاه می شوی.
  این شیوه ی اکثر انسان ها است که به دلیل عدم احاطه بر قواعد عالم در مقابل اموری که نمی شناسد زبان به اعتراض می گشایند و آنچه را با عقل خود ناسازگار می یابند حمل بر