صفحه ٢٨

نعمتی به او بچشانیم، تصور می کند دیگر سختی ها تمام شد و او شاد و مغرور می شود. این خاصیت انسانی است که از زندگی حیوانی بالاتر نیامده و لذا دائم گرفتار غم ها و شادی های بی دلیل است. به گفته ی مولوی:  

  هركه او بسته غم و خنده بُود     او بدين دو عاريت زنده بود
 اين خوشى در قلب ها عاريتى است     زير زينت مايه ی بى زينتى است

  بعضى ها اسير غم ها و شادى های  زندگی دنیایی اند، قلب چنين انسان هايى هميشه بازيچه همین غم ها و شادى ها است، چون روزگار را درست نشناخته اند. مولوی می گوید این خوشی ها مثل خوشی كسى است که خود را در مقایسه با بقیه زشت مى پندارد و با آرايش كردن می خواهد زشتى هايش را پنهان كند در حالی که در زیر این زینت بی زینتی نهفته است - وقتی آن زینت رفت بی زینتی و زشتی ظهور می کند- چون خود را نپذیرفت، در حالی که این انسان مى تواند فوق زشتى و زيبايى های مقایسه ای، زندگی کند. مولوی به عنوان پیشنهاد می گوید:  

  سوى دريا عزم كن زين آبگير      بحر جو و ترك اين مرداب گير

  جنس دنيا، جنس غم و شادى است، انسان بايد مرداب دنيا را که مرداب بُرد و باخت ها و مرداب اِفاده ها و پُزها و رقابت ها است ترك كند و فوق غم ها و شادى ها زندگی نماید. ورود به چنين صعودى با نگاهی که امیرالمؤمنین(علیه السلام) علیه السلام) در این فراز متذکر می شوند ممكن مى شود تا انسان دنيا را آن گونه كه هست بپذيرد و فوق روزگار زندگی کند و سختی های زندگی را جزء زندگی در دنیا بداند. باید به خودمان كمك كنیم تا به نور حضرت علی(علیه السلام) از این جهت جزء «المستسلمِ لِلدَّهر» شویم، در اين حال است كه واقعيت هاى دنيا را مى پذيریم.

  در موقعيتی كه هستيم
  «اَلذّامِّ لِلدُّنْيا»: از سوى پدرى براى تو نامه نوشته مى شود كه اين دنيا را مذموم مى داند، نه خوشى آن، آنچنان است که انسان بتواند شیفته ی آن شود و تمام دل خود را به آن بسپارد و نه غمش آنچنان جانکاه و مهیب است که انسان را از جا بکند. كسى كه دنيا را شناخت و آن را مذموم دانست نه از خوشى هاى آن فريب مى خورد و نه از ناسازگاری های آن افسرده مى شود.