صفحه ٣٢٩

 بعضى از عادات و رسوم گذشته را كه مربوط به شرايط زندگى آن زمان بوده، مى توان ترك كرد اما آثاری را که از عالِمان عالَم دار، از گذشته در وجود ما زنده مانده، شرايط روحى و روحيه اى است كه به ما توانايى فكركردن مى دهد، و امكان زندگى در آينده را برايمان فراهم مى سازد. بنابراين جامعه اى كه از چنين ذخيره هايى جدا شود نه فقط پيوندش با گذشته قطع مى شود بلكه راهى به آينده نيز ندارد. وقتى من موقعيت تاريخىِ تفكرى را كه سال ها پدرانم با آن زندگى كرده اند نشناسم به كلّى بى آينده خواهم شد. مسأله خيلى مهم تر از دانستن يا ندانستن چند كتاب است. مسئله ى بى عالَم بودن يا عالَم داشتن است، آن هم در شرايطى كه مدرنيته مى خواهد ريشه ى تفكر ما را و همه ى بشريت را بخشكاند.
  ما اگر راهيانِ راه آينده ايم بايد بيش از آنكه عزم رفتن كنيم بدانيم كجا ايستاده ايم و با چه حال و هوايى مى خواهيم وارد آينده ى خود شويم، مگر بدون تفكرى كه حاصل خلوت علماء بوده، حركت به سوى آينده  ممكن است؟ راهرو حقيقى نمى تواند چنين گذشته ای را رها کند، سنت گذشتگان، مَركب ما است و بدون آن، راه رفتن و آينده داشتن ممكن نيست. ما و تفكر علماى گذشته به هم پيوسته ايم و اگر از آن جدا شويم اصلا از مسیر رفتن جدا شده ايم.
  
  نوری که از پشت سر می آيد
  وقتى فكر كنيم احتياجات امروز ما جدا از خلوتِ علماى عالَم دارِ گذشته است، بايد بدانيم آينده را از دست مى دهيم، همان طور كه غرب با رنسانس، از گذشته ى علماى خود، گسسته و بى آينده شد. گره خوردن با عالَم علماء، شرط درست انديشيدن و درست عمل كردن است. نورى است كه از پشت سر ما بر ما مى تابد و آينده را روشن مى كند. درست است آن تفكرات در پشت سر ما قرار دارند، ولى آينده را مى نمايانند و مى توانند در فكر و عمل و عقل و تدبيرهاى امروز و فرداى ما حضور پيدا كنند و ما را راه ببرند، مانع ها را به ما بنمايانند و نگذارند مأيوسانه از حركت باز ايستيم. اين است كه باز تأكيد مى كنم هركس آينده مى خواهد، بايد با چنين گذشته اى كه عرض شد، مرتبط و همراه باشد وگرنه تباه مى شود همان طور که انبوه روايات عميق معرفتى سرمايه اى هستند تا آينده ى خود را در بستر تمدن