صفحه ٣٥٤

 نور دارد و هرچه زمان مى گذرد نورشان بيشتر مى شود. شهيد مطهرى«رحمت  الله  عليه» را مى توان در زمره ی اين گونه افراد نام برد. اگر دقت كنيد پى مى بريد كه اولين سخنان شهيد مطهرى هیچ گونه ضديّتى با آخرين سخنان ايشان ندارد. و اين امتياز است كه تفاوت ايشان را با كسانى كه سخنانشان پر از شلوغى است ثابت مى كند.

  سوز حقيقت يابی
  حضرت در ادامه مى فرمايند: «وَ الاِْمْساكُ عَنْ ذلِكَ اَمْثلُ». اگر ديدى قلب ات هنوز در طلب دین خاضع نیست، خودداری پیشه كن! كه در چنين حالى، امساك ورزيدن و خودداری کردن سزاوارتر است. چون کسی که سوز طلبِ حقیقت ندارد ما را به اسم علم مشغول حاشیه ها می کند و انسان در حین نداشتن انگیزه ی زلال به نام علم به دنبال جواب به سؤالاتی می رود که هیچ ارزشی ندارد. مولوى مى گويد كسانى كه سوز ندارند، سؤالات شان هم بيهوده است. در مثنوى آمده كه فردى با دستش محكم به پشت گردن دوستش مى زند. دوستش يقه ی او را مى گيرد که ضربه را به او برگرداند و مى پرسد: «فلان فلان شده.... چرا زدى؟!» مى گويد: «صبر كن! اوّل من يك سؤال مى كنم، تو جواب مرا بده، بعد می خواهی مرا بزنی بزن!» مى پرسد: «سؤالت چيست؟» مى گويد: «وقتى كه من با دست ام به گردنت زدم یک صدايى بلند شد. بگو ببينم اين صدا مربوط به دست من بود يا مربوط به گردن تو!؟»

  آن يكى زد سيليى مر زيد را     حمله كرد او هم براى كيد را
  گفت سيلى زن سؤالت مى كنم     پس جوابم گوى وانگه مى زنم
  بر قفاى تو زدم آمد طراق     يك سؤالى دارم اينجا در وفاق
  اين طراق از دست من بوده است يا     از قفاگاه تو اى فخر كيا؟
  گفت از درد اين فراغت نيستم     كه در اين فكر و تأمل بيستم
  تو كه بى دردى همين انديش اين     نيست صاحب درد را اين فكر هين

  يعنى تو چون سوز ندارى فكرت دنبال اين سؤال است كه اين صدا از گردن من است يا از دست تو. انسانی هم که سوز حقیقت یابی ندارد در مسیر علم یابی به بيراهه مى رود و به دنبال چيزهايى است که هیچ ربطی به ارتباط او با حقایق عالم ندارد. بعد مولوى ادامه مى دهد كه: