صفحه ١٣٨

  بس كسان كايشان عبادت ها كنند     دل به رضوان و ثواب آن نهند
  خود حقيقت معصيت باشد خفى     بس كدر كان را تو پندارى صفى
  همچو آن كر كوهمى پنداشته است     كه نكويى كرد و آن خود بد بُده است
  او نشسته خوش كه خدمت كرده ام     حق همسايه به جا آورده ام
  بهر خود او آتشى افروخته است     در دل رنجور و خود را سوخته است

  نگوييد مرد ناشنوا چه تقصيرى داشت، آيا تقصير از اين بالاتر كه ناشنوايىِ خود را پنهان كرده و همچون افراد شنوا وارد ميدان شده است و جایی که باید توقف می کرد توقف نکرد؟
  مولوی يك نتيجه ی بسيار عالى از اين ماجرا مى گيرد كه ما انسان ها هر لحظه در معرض چنين خطرى هستيم. در مبهمات پاى مى گذاريم و از خطر ضلالت نمى هراسيم و در ادامه مى گويد: به همين جهت دائم در هر نمازى بايد از خدا عاجزانه بخواهيم كه خدايا «اِهْدِنَا الصِّراطَ المُسْتَقيم».

  از براى چاره ی اين خوف ها     آمد اندر هر نمازى «اِهْدِنا»
  خواجه پندارد كه طاعت مى كند     بى خبر كز معصيت جان مى كَند

  زندگی بر امواجی سهمگين
  به جهت اهميت موضوع، حضرت بعد از آن که به فرزندشان توصیه می فرمایند: «به راهی که بیم گمراهی و انحراف می رود، قدم مگذار» اين طور تأكيد مى کنند: «فَاِنَّ الْكَفَّ عِنْدَ حَيْرَةِ الضَّلالِ خَيْرٌ مِنْ رُكُوبِ الاَهْوال» حقیقتاً در آستانه ی گمراهى، بهتر از سوارشدن بر امواج هولناک است. قدم گذاشتن در راهی که احتمال گمراهی هست را بهتر از سوارشدن بر امواج سهمناکی می دانند که هر جا خواست تو را می برد و عنان کارها را از دست تو بیرون می کند و انسان را همواره گرفتار انواع ترس ها و وحشت ها مى نماید. در نظر بگيريد كه شما سوار اسب چموشى شده ايد كه هر آن ممكن است شما را به زمين پرت كند. آيا هيچ احساس راحتى مى كنيد؟ زندگىِ بسيارى از انسان ها همين طور است ولی متوجه نيستند. هيچگاه آرامش ندارند، از اين فكر به آن فكر و از اين ترس به آن ترس همچنان گرفتارند و نام آن را زندگی