صفحه ١٣٧

  بالاخره قبول نكرد كه یا از آن كار منصرف شود و یا مانند یک انسان ناشنوا عمل کند. نشست پيش خودش حساب كرد كه سخنان آن ها را با عقلم حدس مى زنم. 

  چون ببينم كان لبش جنبان شود     من قياسى گيرم از راه خِرد
  چون بگويم چونى اى محنت كشم     او بخواهد گفت نيكم يا خوشم
  من بگويم شكر، چه خوردى اَبا؟     او بگويد شربتى يا ما شبا
  من بگويم صَح، نوشت كيست آن؟     از طبيبان، او بگويد كه فلان

  از او مى پرسم نسخه ات را كدام يك از طبيبان نوشته؟ او يكى از طبیبان را نام مى برد.

  من بگويم بس مبارك پاست او     چونكه او آيد شود كارت نكو
  اين جوابات قياسى راست كرد     عكس آن واقع شد اى آزاد مرد

  اين آقاىِ ناشنوا خواست آن جايى كه ابزار شنيدن نياز است با ابزارى ديگر ره بپيمايد و فكر هم مى كرد مشكلى پيش نمى آيد، لذا:

  كر درآمد پيش بيمار و نشست     بر سر او خوش همى ماليد دست
  گفت چونى؟ گفت مُردم! گفت شكر!     شد از اين رنجور پُر آزار و نُكر
  بعد از آن گفتش چه خوردى؟گفت زهر!     گفت نوشت باد! افزون گشت قهر
  بعد از آن گفت از طبيبان كيست او     كه همى آيد به چاره پيش تو؟
  گفت عزرائيل مى آيد بر او!     گفت پايش بس مبارك، شاد شو
  اين زمان از نزد او آيم برت     گفتم او را تا كه گردد غمخورت

  تا اينجای قصّه، قصه ی آدم ناشنوايى است كه ناشنوايى خود را پنهان كرده و همچون شنواها دست به عمل  زده و با تمام جديت هم به خود حق مى دهد که درست عمل کرده ولى مولوی سعی می کند آثار اين نوع عمل كردن ها را نشان دهد و می گوید: 

   كر برون آمد بگفت او شادمان     شكر، كَش كردم مراعات اين زمان

  خيلى هم خوشحال است كه وظيفه ی خود را نسبت به همسايه انجام داده، حالا با چه روشى؟ آن مرد ناشنوا كارى به اين كارها ندارد، فعلاً او به نفس عمل نظر دارد و نه به چيز ديگر. لذا مولوى مى گويد: