صفحه ٣٨٩

حکمت و مدیریت الهی را زیر سؤال ببرید نه تنها هیچ وقت متوجه حقیقت موضوعات نخواهید شد بلکه آن قضاوتِ بی جا بین شما و حقیقت حجاب می شود و عملاً با این کار خود را تا آخر در ظلماتِ نادانی نگه داشته اید. آدمی بدون فهم صحیح نمی تواند درست زندگی کند و فهم صحیح آن فهمی است که خداوند به انسان می دهد. خداوند، خرد و عقل به انسان هدیه کرده، پس تعقل نکردن، بی فایده گذاردن هدیه ی خدادای است، و تنها با علمِ به جهلِ خود است که عقل به کار می افتد ولی آن کسی که به جهل خود اهمیتی نمی دهد و با آن کنار می آید از یافتن بسیاری از حقایق محروم می شود.

  مشکل غرب
  مشکل غربی ها آن بود که بعد از رنسانس نخواستند ضعف هاى خود را بفهمند و نخواستند ضعف هاى خود را با عقلی ماوراء عقل تجربی جبران کنند، خواستند ضعف هايشان در نفهمیدن اسرار عالم را با قدرت بيشتر جبران كنند، در نتیجه در زندگى به بحرانى گرفتار شدند كه هر روز شاهد آن هستید. انسان در عقل تجربی متوجه سنت های الهی در عالم نمی شود ولی این را نمی داند که به سنت های جاری در هستی معرفت ندارد تا تغییر موضع دهد. به این سبب گفته می شود اولین مرحله ی رهایی از جهل، شناخت جهل است.
  فرهنگ غربی مرگ را نمی شناسد و لذا آن نوع بیماری که به مرگ منتهی می شود را نمی پذیرد، آن ها فکر می کنند می توانند هر نوع بیماری را درمان نمایند. آری يك وقت آدم مريض مى شود و بايد او را درمان كرد تا سالم شود. ولى بعضى از بيمارى ها مقدمه ی مردن است و شما هم هيچ كارى برای مقابله با آن نمى توانيد انجام دهید، حالا اگر نخواهيد بپذيريد كه همه ی بيمارى ها را نمى توان به سلامت برگرداند با يك حرص كشنده اى تمام انرژى هايتان را براى برگرداندن سلامتى به كار مى گيريد و نتيجه اى هم نمى گيريد. بعد هم خود را شكست خورده و مأيوس حس مى كنيد. اين ها نشانه ی آن است که نادانی و ناتوانی خود را نمی شناسید. انسان در ارتباط با حق و نظامی که خداوند ایجاد کرده، هویت و اهداف مناسب خود را کشف می کند. آیا نباید به فکر تمدنی بود که در زیر سایه ی آن تمدن، زمام امور را از دست کسانی که دارند بشریت را به تباهی می کشند، خارج سازیم؟ این در صورتی ممکن است که