مقدمه ي مؤلف
1- وقتى بشرِ جديد متوجه شد كه در تفسير انسان از نظر تعليم و تربيت، بين دو دروغ بزرگِ ليبراليسم و كمونيسم، سرگردان است و متوجه شد در تفسيرى كه مکاتب بشری از انسان كردند چگونه انسان را از همه ی ابعاد اصيلِ خود ساقط کرد و با انسانی روبه رو شد که ابعاد متعالی اش را زیر پا گذارده، متوجه جایگاه برنامه ای می شود که انبیاء و اولیاء الهی به صحنه آورده اند. در این راستا بود که بشر جدید در یک بازخوانی تاریخی فهميد پروردگار عالم، بشر را در تعليم و تربيت تنها نگذارده تا انسان ها هر روز خود را به دست نظريهاى جديد بدهند و در آخر همه چيزِ خود را بر باد رفته ببينند، لذا دست به دامن پيامبران و اولياء معصوم الهى مىزنند تا از اين خطر بزرگ، يعنى از دست دادن خويشتن خويش، نجات يابند.
2- وقتى انسان ها متوجه شدند باید برای معنادارکردن زندگی با عالم غيب مأنوس گردند و فهميدند براى رسيدن به چنين زندگی، تربيتى خاص لازم است و نگاه اومانيستی به عالم و آدم هرگز چنين انسانى را نمىپروراند، دست به دامن پيامبران و اولياء الهى مىزنند تا از صعود به قلّههاى عالم معنا باز نمانند و بتوانند معنى حقيقى خود را به دست آورند. این وقتى محقق می شود که بشر بداند مدتهاست به جهت فرهنگ مدرنيته و سبک زندگی مدرن شرايط زندگى كردن در عالَم دينى را گم كرده است. در آن حدّ که حتى نمىداند چه چيزى را گم كرده تا به بازیابی آن فکر کند. آگاهی از این امر شروع مبارکی است برای رجوع به فرهنگ اهلالبيت پیامبر(صلی الله علیه و آله) تا دوباره بركت به زندگى ها برگردد.