صفحه ٤٣٢

اگر تو خودت را ببينى با خودت هستى، وقتى با خودت هستى نمى توانى بفهمى كه همه چيز اوست كه اوست و این همان خطری است که همه ی ما را تهدید می کند و حضرت علی(علیه السلام) می خواهند ما را از این خطر برهانند. وقتى همه چيز اوست كه اوست، حتی نمى توانى بگويى من مى گويم كه همه چيز اوست. مجنون خودى ندارد تا بقيه را هم ببيند، همين كه خود را ببيند بقيه را هم برای خود مى بيند. در حالی که توحیدِ حقیقی وقتی برای انسان پیش می آید که انسان خود را نبیند و به همین جهت جناب مولوی می گوید: در طريق عشق توجّه به خود بد است. كاسه ی وجود منصور هم از مِى وحدت خالى بود يعنى هنوز به آن مقام عالىِ توحيدى نرسيده بود، به همين جهت مى گويند وقتى جُنيد در كنار جسد او آمد گفت: نگفتم طاقت توحيد را ندارى. يعنى تو يك چيزهايى فهميدى و طاقت نياوردى و بی قراری کردی. ما كه عموماً در مقام توجّه به كثرات هستيم طبيعى است كه باید حسرت منصور را بخوریم چون بالأخره او راه را پیدا کرده بود، در این راه هرچه انسان جلو برود و تلاش کند خود را نبیند و حق را بنگرد، همچنان نور حق بیشتر برایش تجلی می کند و او بیشتر در ندیدن خود موفق می شود.

  ظهور توحيد 
  در رابطه با ظهور توحید بر قلب سالک مرحوم فیض کاشانی با خدایش به نجوا پرداخته و عرضه می دارد:

   دل از من بردی ای دلبر بفن، آهسته آهسته      تهی کردی مرا از خویشتن، آهسته آهسته
   کشی جان را به نزد خود، ز تابی کافکنی در دل      بسان آن که می تابد رسن، آهسته آهسته
   ترا مقصود آن باشد که قربان رهت گردم      ربائی دل که گیری جان ز من، آهسته آهسته
   چو عشقت در دلم جا کرد و شهر دل گرفت از من      مرا آزاد کرد از بودِ من، آهسته آهسته
   به عشقت دل نهادم، زین جهان آسوده گردیدم      گسستم رشته ی جان را ز تن، آهسته آهسته
   ز بس بستم خیال تو تو گشتم پای تا سر من      تو آمد خرده خرده رفت من، آهسته آهسته

  ممکن است بفرمائید هرچه تلاش مى كنم نمى توانم مقام اوّل بودن و آخر بودنِ حق را آن طور که حضرت می فرمایند تخيّل كنم. خوب راه را اشتباه مى روى، مگر بناست تخيّل كنى،