صفحه ٤٣٣

 بايد از تخيّل آزاد شوی و با چشم قلب ببينى تا بتوانی اول و آخر را جمع کنی و یک جا او را در عین آن که اول است آخر بنگری. به همین جهت در مناجات شعبانیه از خدا تقاضا می کنی: «وَ اَنِرْ اَبْصارَ قُلُوبَنا بِضِياءِ نَظَرِها اِلَيْكَ» خدایا چشم های دلم را باز كن تا نور ديدن تو را پيدا كنم و به نور نظر به خودت چشم های قلبم باز شود. آری به پیامبرش فرمود: «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ فَاخْلَعْ نَعْلَيْكَ إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى»(6)  ای موسی كفش خيال را در ابتداى سرزمين مقدس طور، از پاى دل بيرون كن چون پروردگارت میزبان تو است. ملاحظه کنید می فرماید: «إِنِّي أَنَا رَبُّكَ» من پرورش دهنده و میزبان تو هستم، پس چشم خود را از نظر به هر جایی بردار و فقط به من نظر کن تا مرا بیابی، با كفش خيال كه نمى توان به رؤيت حق رسيد. به گفته ی مولوی:

   بِكُن اى موسىِ جان خلع نعلين      كه اندر گلشن جان نيست خارى

  خيال براى تصور پدیده های محدود است، پس با خیال نمی شود خدا را پیدا کرد چون خداوند در خیال نمی گنجد. گفت:
  به خیال در نگنجد تو خیال خود مرنجان    ز جهت بود مبرا مَطَلَب به هیچ سویش
  وقتی در مقامی رسیدید که تخيل مزاحم نبود و دل به صحنه آمد چنان می شوید که همچون حافظ خواهید گفت: 

  چنان پر شد فضای سینه از دوست     که فکر خویش گم شد از ضمیرم
  قدح پر کن که من در دولت عشق     جوان بخت جهانم گرچه پیرم
  قراری بسته ام با میّ فروشان     که روز غم به جز ساغر نگیرم

  مى گويد: به جايى رسيده ام كه فكر خودم در خودم گم شد، شدم دوست داشتنِ دوست، تمام افکار و عواطفم نظر به محبوبم شده و لذا خود را در دولت عشق جوان بخت می یابد، چون به نور محبت به حضرت حق دست یافته و تنها از پیر مغان که در منظر حافظ حضرت علی(علیه السلام) است منت می پذیرد که او را به چنین توحیدی رسانده، هر چند مدعیان عشق و مستی نمی توانند این مقام را درک کنند، چون در محضر حضرت «هو الاول و الاخر» مگر می شود