صفحه ٣٥٦

چطوری خود را مشغول كنیم، در این مواقع خود را بدبخت مي شماریم و از تنهایی و بی کسی گله مندیم، چون روزمرّگی ها ما را بی خدا می کرد. اگر در همان حال غم غربت یار ظهور می کرد و  فهمیدیم حضور خدا در عالم یعنی چه، کار به این جاها نمی کشید. غم غربت و انس با جمال حق تحت تأثير هواهاي نفس و تكرار هواپرستي از منظر انسان پنهان مي شود. وقتي خاموش شد روزمرّگي جايش را مي گيرد در حالي كه مولانا مي گويد:

  دردمندان را نباشد فكر غير     خواه در مسجد برو خواهی به دير

  زمان ما، زمان فوران علم است، گاهي از خود می پرسیدم چطور مي شود يك مرتبه در يك زمان اين همه فكر فوران مي كند؟! مثلاً قرن هفتم يك چيز عجيبي است، شايد بتوانيم بگوييم در قرن هفتم و هشتم پايه ی تمام فرهنگ بشر ريخته شده است، گویا در آن سال ها ديوارهاي عالم ماده شكافته شده و علم و معنويت به درون آن ريخته است، شوخي نيست، يك عالَمي بوده است. چطوري آدم ها يك دفعه اينقدر خوب به عالم معنا و ملکوت منتقل مي شده اند؟! انگار زمين و زمان آماده شده است برای ساختن چنین عالمانی مثل مولوی و محی الدین و امثالهم. حالا هم يك چنين اعتقادي دارم كه زمين و زمان يك چنين آمادگي هايی دارد. 
  احساس غم غربت؛ اولين قدم جهت دادن به زندگي است، اين اولين قدمي است كه با آن مي توانيد زندگي صحيح را شروع كنيد؛ غم غربت داشتن برای انسان سیر به سوی حقیقت را در پیش دارد. چطور می شود اويس قرني از يمن به مدينه مي آيد؟ چون غم غربت از حق در او شعله ور شده است. این همان حالتی است كه به اصطلاح عرفا مي گويند: «درد پيدا مي شود» و به واقع مشكلِ اسير روزمرّگي شدن را با همين «درد پيداكردن» مي توان از بين برد. كسي كه با غم غربت خود در اين دنيا آشنا شد و انسانی با درد شد، ديگر گرفتار كارهاي ياوه نمي شود. 
  وقتی انسان به غربت خود در اين دنيا آشنا شد و فهميد فقط راه نجات، انس با خدا است، با تمام وجود دامن دين را مي گيرد و همه ی دغدغه هایش اين است كه از مسير ناب دينداري فاصله نگيرد. 
  براي آدم های بي درد است که اين سؤالات پیش می آید، در مقابل آخرین مدّ در لباس یا ماشین چکار باید بکنند، این آدم ها زندگی شان را با فشارهای وَهمی مدیریت می کنند ولی آدمي كه غم غربت دارد، مي داند اين غم تنها در اُنس با عالَم قدس پُر مي شود ، اين آدم ها