صفحه ٤٥٢

حادثه بیرون از مدیریت ما واقع می شود و ما در این موارد محکوم تصورات ذهنی خودمان می شویم. 
  در مباحث فلسفى موضوعى مورد بحث قرار مى گيرد به عنوان «فاعل بِالْعِنايه » به اين معنى كه گاهى تصور يك عمل در ذهن به خودى خود عامل فرمان دادن به اعضاء مى شود و اعضاء را تحت تأثير خود قرار مى دهد، به طورى كه تصور استفاده از ماشين سوارى پاى خسته ى انسان را متوقف مى كند تا تنها به وسيله ى ماشين سوارى راه را ادامه  دهد. علت تسليم شدن انسان در مقابل خستگى پاها، تصور و تخيل ماشينى است كه مى تواند به كمك آن بقيه ی راه را ادامه دهد و به همين جهت نمى تواند به پاهاى خود فرمان دهد كه راه را به صورت پياده ادامه دهد. وقتى انسان تصور رفتن به وسيله ى ماشين را دارد، ديگر اراده اى جهت رفتن از طريق پاهايش را نمى تواند داشته باشد.
  كسى را در نظر بگيريد كه بر روى ديوار بلند و باريكى راه مى رود كه عرض آن به اندازه ى عرض يك موزائيك باشد، امكان منحرف شدن پاى او از ديوار و لغزش پاها و سقوطش بسيار بيشتر از وقتى است كه بر روى زمين، بر روى رديفى از موزائيك ها قدم مى زند كه همان عرض  را دارند، زيرا در حالت اول نقش خيال و تصورِ سقوط، نقش بسيار فعالى است و همواره تصور سقوط در او شدت مى يابد به طورى كه ممكن است به جدّ در ذهن خود سقوط كردن خود را تصور کند و سپس به بدن خود مطابق كسى كه سقوط كرده فرمان مى دهد، و در نتيجه سقوط مى كند. در جريان اين نوع سقوط، انسان اول سقوط را تخيل مى كند، بعد سقوط مى كند، يعنى علت سقوطش همين تخيلِ سقوط است نه چيز ديگر. چون تخيل سقوط، ماهيچه هاى پاى او را سست و لرزان مى كند و بعد ماهيچه ها عملى مناسب سقوط كردن از خود نشان مى دهند و طرف سقوط مى كند. در اينجا اول تصورِ سقوط كردن در خيال او شكل گرفت و بعد سقوط كرد، پس علت سقوط يا فاعل سقوط، بالعنايه بود، يعنى عنايت كرد كه سقوط مى كند و همان تصور علت و فاعل سقوط كردن شد.
  علت افتادن از دیوار در مثالی که قبلاً عرض کردم، همان تصور بود. هرچند علت سقوط، يك پديده ی خيالى بود ولى بالاخره طرف افتاد و استخوان هايش هم شكست. اما يك وقت است كه آن فرد روى دیوار ايستاده و خطر افتادنش را مى بيند بدون آن که خطر افتادن را تا