صفحه ١٣٣

  امروز به فكر فرداييم و فردا هم به فكر پس فردا و بدين ترتيب هميشه در جايى كه بايد باشيم قرار نداريم و در «هيچ جا» به سر مى بريم. اگر الان كه شما اينجا نشسته ايد بگويند لااقل يك ساعت تنها باشيد، سريعا مى رويد به فكر كه مثلاً: درسهايم چه مى شود. وقتى به سراغ درسهايتان مى رويد، به فكر امتحان مى افتيد. در جلسه ی امتحان به فكر دادن برگه ی امتحان هستيد و موقعى كه برگه ی امتحان را تحويل مى دهيد به فكر کارهای بيرون از جلسه ايد. بيرون جلسه هم به فكر غذا هستيد، همواره به آينده اي نظر دارید كه ناپيداست و بدين ترتيب حال و قرارتان و باقى بودن در «حال» را از دست مى دهيد. مولوی برای رفع این مشکل توصیه می کند:

  هين مگو فردا كه فرداها گذشت     تا به كلى نگذرد ايام كَشْت

  می گوید: همين طور فردا، فردا نکن تا امروزت را از دست بدهي. فردا که آمد و با آن روبرو شدی به آن فکر کن وگرنه با روبه روشدن با فردا در حالی که در فكرِ پس فردا بودی، پس فردا را نیز به همین طریق از دست مى دهی. ديروز را هم كه با فكر امروز از دست داده اي. پس كلِّ عمرت را به اين شكل از دست داده اي! توصیه ی بزرگان آن است که «حالِ» خودتان را در همین حالا حفظ كنيد و با فكر در آينده ای مبهم امروزتان را از دست ندهید. هنگامى كه در سجده ايد، سجده تان را حفظ كنيد و به فكر پس از آن نباشيد، چون امرى كه وظیفه ی پس از سجده است بعداً ظهور می کند و اقتضائات خود را دارد و مربوط به حالا نيست. در شعری که منسوب به حضرت على(علیه السلام) است مى فرمايند:

  ما فاتَ مَضى وَ ما سَيَأْتيكَ فَاَيْن     قُمْ فَاغْتَنِمِ الْفُرْصَةَ بَيْنَ الْعَدَمَيْن

  آنچه گذشت كه گذشت، فردا هم كه ناپيداست و هنوز نيامده است، پس «حال» را كه در بين دو عدم است حفظ كن. در حالی که گذشته  رفته و آينده  نيامده. مولوی می گوید: 

  مى نينديشيم ما آخر به هوش     كاين خلل در گندم است از مكر موش

  یک موشی حاصل چهل سال تلاش ما را نابود کرده ولی فکر نمی کنیم چرا؟ آیا این موش همان زندگی در آینده ی مبهم نیست؟ چه بايد كرد؟ حضرت مى فرمايند با مبهمات زندگى نكن. اين را مى توان با نماز و تمرين در حضور قلب به دست آورد. در مورد نماز به ما