صفحه ٤٤٤

 حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو      و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
   هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن      وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
   رو سینه را چون سینه ها هفت آب شو از کینه ها      وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو
   باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی      گر سوی مستان می روی مستانه شو مستانه شو
   چون جانِ تو شد در هوا ز افسانه ی شیرین ما      فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو
   اندیشه ات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد      ز اندیشه بگذر چون قضا، پیشانه شو پیشانه شو
   قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دل های ما      مفتاح شو مفتاح را، دندانه شو دندانه شو
   بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را      کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو
   یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی      یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو
   ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر      نطق زبان را ترک کن بی چانه شو بی چانه شو

  خودشناسی حقیقی آن است که انسان احساس کند در مقابل خدا هيچ است، آن وقت که هيچ بودن خود را احساس کرد، خود را با وصل به خدا و با سعه و وسعت الهی به یک نحوه وسعت می رساند، و محدوديت خود را با وصلِ به خدا اتساع می بخشد و به این معنا بندگى خود را تقويت می كند و به خدایی وصل می شود که حضرت در ادامه ی سخن خود او را این طور وصف می کنند: 
  «وَ اِنَّهُ لَمْ يَأْمُرْكَ اِلاَّ بِحَسَنٍ وَ لَمْ يَنْهَكَ اِلاَّ عَنْ قَبيحٍ» و او جز به خوبى فرمان نمی دهد و جز از زشتى نهى نمی کند. آنچه را نهى كرد آن چیزی است که ما را گرفتار انانیت و محدودیت خودمان می کند و تنها به چیزی امر می کند که ما را به بیکرانه ی کمال یعنی رب العالمین متصل می گرداند و در معرض نور اسم جلالش ما را از خود فانی و به حق باقی می گرداند و می فهمیم همواره «كُلُّ مَنْ عَلَيْهَا فَانٍ، وَيَبْقَى وَجْهُ رَبِّكَ ذُو الْجَلَالِ وَالْإِكْرَامِ»(10)  هر آن چه بر روی زمین است فانی است و وجه پروردگارت که دارای جلال و اکرام است باقی است. وقتی انسان در معرض اسم جلال حضرت رب العالمین قرار می گیرد نه تنها از هوی و هوس بلکه از عقل