صفحه ٤٣٧

در كمالش آفرينش ره نيافت     دانش از پي رفت و بينش ره نيافت
  قِسم خَلْقان زان جمال و زان كمال     هست گر بر هم نهي، مُشتي خيال

  بالاخره مقداري از مرغان ماندند و مقداري هم با معيّت و راهنمائي هدهد به پرواز آمدند. در راه، بعضي از أصناف آنها، چون به مرغزاري و گلي و گياهي و آبي رسيدند، پائين آمدند و بعضي چون به درياچه اي و نيزاري رسيدند، فرود آمدند و همچنين بسياري از آنها در هر يك از وادي ها درافتادند و سرنگون شدند. 
  و بالاخره در نهايت، آن مقداري كه به كوه قاف رسيدند، مجموعاً با خودِ هدهد، سي مرغ بودند و چون خوب نظر كردند ديدند كه سي مرغ اند كه به سيمرغ رسيده اند.
  آري آنان كه به كعبه ی مقصود رسيدند و به قصر پادشاه و سلطان طيور و پرندگان درآمدند و حضور يافتند كه در دربارِ با عظمت و حشمت او داخل شوند، سي مرغ بودند كه خورشيد أبديّت بر آنان بتافت و در برابر آئينه ی جمال حقّ نما قرار گرفتند و بيش از عكس رخسار سي مرغ در آن پيدا ننمودند و به حقيقت دريافتند كه: سي مرغ با حقيقت شان يكي است ؛ و در ميان آن ها جدائي و دوئيّت نيست.

  جان آن مرغان ز تشوير و حيا     شد فناي محض و تن شد توتيا
  چون شدند از كُلِّ كلّ پاك آن همه     يافتند از نور حضرت، جان همه
  باز از سر بنده ی نوجان شدند     باز از نوعي دگر حيران شدند
  كرده و ناكرده ی ديرينه شان     پاك گشت و محو شد از سينه شان
  آفتاب قربت از پِي شان بتافت     جمله را از پرتو آن، جان بتافت
  هم ز روي عكس سي مرغ جهان     چهره ی سيمرغ ديدند آن زمان
  چون نگه كردند اين سي مرغ زود     بي شك اين سي مرغ آن سي مرغ بود
  در تحيّر جمله سرگردان شدند     مي ندانستند تا اين آن شدند
  خويش را ديدند سي مرغ تمام     بود خود سي مرغ، سي مرغ تمام
  چون سوي سي مرغ كردندي نگاه     بود این سیمرغ این کین جایگاه
   ور به سوي خويشتن كردي نظر     بودي اين سي مرغ ايشان آن دگر