صفحه ٣٦٧

می کند و از نظر به خداوند باز می دارد آزاد كرد. اين موضوع را فراتر از يك بحث اخلاقى، به عنوان يك بحث بينشى تلقى كنيد. كسى كه براى دنيا اصالت قائل شود، نمى تواند كارى براى خودش بكند. انسان به وسعت ابديت است و اگر مقصد او دنيا شد، چه ابزار او سنگ باشد چه فلز، خود را گم می کند، تفاوت ابزارها انسان را تغییر نمی دهد. اين كه وسيله ی نقليه ی ما اسب باشد يا هواپيما، هيچ نقشى در حيات حقیقی ما ندارد بلكه حداكثر باعث نوعى رفاه در زندگى دنيايى ما خواهد شد در حالی که آدمی دایره نیست که فقط یک مرکز داشته باشد، آدمی مانند بیضی است و دارای دو کانون است، یک کانونش زندگی در دنیا است و کانون دیگرش زندگی با خدایی است که مالک مرگ و زندگی است. پس رفاه داشتن اشكالى ندارد امّا رفاه پرستى انسان را از کانون اصلی زندگی اش محروم می کند. چسبيدن به دنيا به گونه اى كه هر انحنایی که در دنیا ایجاد شود حيات ما را منحنی می کند، ما را گرفتار زندانی کرده است که هرگز از آن بیرون نمی آییم. هنگامى كه امام خمينى«رضوان  الله  تعالی  عليه» در حالى كه مثل يك قهرمان، شاخ شاه را شكستند و از «نوفل لوشاتو» به ايران بر گشتند، آن خبرنگار از ايشان مى پرسد: «چه حالى داريد؟» می فرمایند: «هیچی»، می فهمیم آن مرد بزرگ بیش از آن که به دنيا و مرگ و زندگی نظر کند با مالک مرگ و حیات زندگی می کرد و لذا دنیا در نزد او همانند پوسته گردويى بود بر روی آب، در آن حال پيروزى هاى دنيا چندان فرقى با شكست هايش ندارد. حافظ مى گويد:

  سوداگردان عالم پندار را بگو     سرمايه كم كنيد كه سود و زيان يكى است

  چون اگر كسى دنيا را اصل گرفت دچار پندار شده است، می گوید: سرمايه كم كنيد كه سود و زيان در اين دنيا چندان تفاوتى با هم ندارند!
  حضرت در ادامه مى فرمايند: «وَ اَنَّ الْخالقَ هُوَ الْمُميتُ»: آن كه خلق می کند مى ميراند. زیرا خداوند ابتدا موجودات را از سر فيضش خلق می کند و با همان قاعده در ادامه ی فیض رسانی، مى ميراند، پس ميراندن صورت دیگر فيض او است. امام با تذکر به این نکته به همه ی انسان ها گوشزد مى كنند كه تمامى سنت ها در قبضه ی حق است و انسانِ بصیر انسانی است که خود را در گستره اى احساس کند كه خداوند در تمامى صحنه هاى زندگی اش حاضر است، چه آن صحنه، صحنه ی خلقت انسان باشد و چه آن صحنه، صحنه ی میراندن او. متضاد بودن مرگ و