صفحه ٣٦٢

راستی جز این است که اگر انسان ها زندگى را محدود و تك بُعدى فرض كنند خود را در ميان حادثه ها اسير می بینند و از زندگی به کلّی باز می مانند؟ جوانى را در نظر بگيريد كه آمادگی ورود به بازار کار را دارد امّا هنوز شغلى پيدا نكرده است. اين جوان اگر متوجه پروردگار عالم و آدم نباشد، زندگى خود را چگونه تجزيه و تحليل مى كند؟ فكر بى كارى و آينده ی نامعلوم، باعث اضطراب او می شود و او را دچار توقف و يأس و افسردگى می كند و درست در عنفوان جوانی با دلمردگی روزگار می گذراند، امّا اگر وراى وضعيت خودش به حضور خداوند نظر كند، می بیند كه جهانِ روبه روی او تماماً جهان كار و فعاليت است و هر كسى براى خودش كارى دارد پس اگر او در حال حاضر، مشغول كار مخصوصى كه مى طلبد نیست اين وضع تا ابد طول نخواهد كشيد و او هم بالاخره كارى پيدا خواهد كرد، در نتیجه با زاويه ی محدود در نظر به بى كارىِ امروزش همه ی زندگى اش را تحلیل نمی کند بلكه با اين قاعده كه «من نيز همچون همه ی انسان ها حتماً به كاری که باید به وسیله ی آن زندگی خود را بگذرانم دست خواهم يافت» به زندگى نگاه می كند و از ديوار تنگ تحليل های محدود آزاد مى شود. این برای كسى كه شغلِ محدود خود را همه ی زندگى اش فرض می كند و از آن جایی كه چندان رضايتى از شغلش ندارد، فكر می كند زندگى اش را باخته است، نیز صدق می کند. این هم مثل آن جوان که به خاطر بى كار بودن، زندگى اش را از دست رفته مى ديد، زندگی خود را از دست رفته احساس می کند. باز اگر جلوتر برويم، كسى هم كه زندگی زمينى اش را تمام زندگى اش فرض كند، همانند شخصى است كه بى كارىِ موقتش را همه ی زندگى اش می گیرد و گرفتار همان اضطراب ها و افسردگی  ها می شود، چون نمی داند كرانه ی بزرگ زندگىِ انسان در قبضه ی خداوند حكيمی است که زندگی و حيات او را در چهره هاى مختلف مدیریت می کند، چهره اى به نام زنده بودن و چهره اى به نام مردن. غفلت از اين نكات، نه تنها مانع تنفس صحيح در اين زندگى می شود بلكه او را از اهداف اصلى خلقت و سیر و سلوکی که باید به سوی خداوند داشته باشد، باز مى دارد.