صفحه ٢٦٨

 عيسى كه احياء اموات مى كرد نيست كه فقط براى اعجاز و دلالت بر صدق نبىّ اكرم آمده باشد؛ بلكه اين صحيفه ی الهيّه كتاب احياء قلوب به حيوة ابدىِ علم و معارف الهيّه است؛ اين كتاب خدا است و به شئون الهيّه جلّ و علا دعوت مى كند. مفسِّر بايد شئون الهيّه را به مردم تعليم كند، و مردم بايد براى تعلّم شئون الهيّه به آن رجوع كنند تا استفادت از آن حاصل شود- «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ ما هُوَ شِفاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنينَ وَ لا يَزيدُ الظّالِمينَ الّا خَساراً»(10)  ... اين از شاهكارهاى مهمّ شيطان است كه هميشه كمالات موهومه را بر انسان جلوه دهد و انسان را به آنچه كه دارد راضى و قانع كند و ما وراء آنچه پيش او است هر چيز را از چشم او ساقط كند. مثلاً، اهل تجويد را به همان علم جزئى قانع كند و آن را در نظر آن ها جلوه هاى فراوان دهد و ديگر علوم را از نظر آن ها بيفكند. و حَمَله ی قرآن را پيش آنها به خود آنها تطبيق كند و آن ها را از فهم كتاب نورانى الهى و استفاده از آن محروم نمايد. و اصحاب ادبيّت را به همان صورت بى مغز راضى كند و تمام شئون قرآن را در همان كه پيش آنها است نمايش دهد. و اهل تفاسير به طور معمول را سرگرم كند به وجوه قرائات و آراء مختلفه ی ارباب لغت و وقت نزول و شأن نزول و مدنى و مكّى بودن و تعداد آيات و حروف و امثال اين امور. و اهل علوم را نيز قانع كند فقط به دانستن فنون دلالات و وجوه احتجاجات و امثال آن. حتى فيلسوف و حكيم و عارف  اصطلاحى را محبوس كند در حجاب غليظ اصطلاحات و مفاهيم و امثال آن. شخص مستفيد بايد تمام اين حجب را خرق كند و از ما وراء اين حجب به قرآن نظر كند و در هيچ يك اين حجاب ها توقّف نكند كه از قافله ی سالكان الى اللَّه بازماند و از دعوت هاى شيرين الهى محروم مى شود. از خود قرآن شريف دستور عدم وقوف و قانع نشدن به يك حدّ معيّن استفاده شود. در قصص قرآنيّه اشارت به اين معنى بسيار است. حضرت موساى كليم با مقام بزرگ نبوّت قناعت به آن مقام نكرد و به مقام شامخ علم خود وقوف نفرمود؛ به مجرّد آن كه شخص كاملى را مثل خضر ملاقات كرد با آن تواضع و خضوع گفت: «هَلْ اتَّبِعُكَ عَلى  ان تُعَلِّمَنِ مِمّا عُلِّمْتَ رُشْداً»(11)  و ملازم خدمت او شد تا علومى كه بايد استفاده كند فرا گرفت. حضرت ابراهيم عليه السلام به مقام بزرگ ايمان و علم خاصّ به انبياء عليهم السلام قناعت نكرد، عرض كرد: «رَبِّ ارِنى كَيْفَ