صفحه ٢٣٣

  جنگ بدر و نصرت الهی را که نصیب مؤمنین شد متذکر می شود و در انتها می فرماید: « إِنَّ في  ذلِكَ لَعِبْرَةً لِأُولِي الْأَبْصار» در این صحنه برای صاحبان بصیرت عبرتی است. 
  علمى که عامل استعلاء و برترى بر ديگران شود از جمله علوم غیر مفید است، برعکس آن علمی که خداوند در وصف صاحبان آن می فرماید: «إِنَّما يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبادِهِ الْعُلَماءُ»(1)  از ميان بندگان خدا، تنها دانشمندان در مقابل خداوند در خشیت و تواضع هستند. داستان نحوى و كشتى بان از مثنوى مولوى در اين باره است که می گوید:

  آن يكى نحوى به كشتى در نشست     رو به كشتى بان نهاد آن خودپرست
  گفت هيچ از نحو دانى؟ گفت: لا     گفت نيم عمر تو شد بر فنا
  دل شكسته گشت كشتى بان ز تاب     ليك آن دم گشت خاموش از جواب

  نحوى یعنی كسى كه علم نحو مى داند، در كشتى سوار شد، رو به كشتى بان كرد و گفت: آيا علم نحو مى دانى؟ كشتى بان گفت: نه. گفت: نيم عمرت باطل شد. كشتى بان ناراحت شد كه نيم عمرش باطل شده و از جواب دادن باز ماند.

  باد كشتى را به گردابى فكند     گفت كشتى بان بدان نحوى بلند:
  هيچ دانى آشنا كردن بگوى     گفت: نى از من تو سبّاحى مجوى
  گفت: كل عمرت اى نحوى فناست     زان كه كشتى غرق در گردابهاست

  در مسیر راه كشتى دچار گردابى شد، كشتى بان به نحوى گفت: شناكردن می دانی؟ نحوى گفت: نه: كشتى بان گفت: پس كلِّ عمرت فانی شد چون كشتى در حال غرق شدن در گرداب است. مولوی از این به بعد به ما متذکر می شود که باید علمی بیاموزیم که از خود فانی و به حق باقی شویم. 

  محو مى بايد نه نحو اينجا بدان     گر تو محوى بى خطر در آب ران

  علمى كه تو را به شكوفايى فنای در حق نرساند، مشكل تو را حل نمى كند. «محو» يعنى نفیِ خودخواهی و در آن صورت انسان می تواند در دریای زندگی به پیش راند ولی علمى كه منیّت انسان را محكم تر كند در سر بزنگاه ها، همه ی عمر ما را از بین می برد.