صفحه ٢٢٤

اگر بگويند: همين طبيعت را منقطع از عالم غيب ببين، مى گوييم: در آن صورت ما واقعيتش را هم نمى بينيم؛ يعنى آنچه را كه بايد واقعاً از آن به دست بياوريم، به دست نمى آوريم. بنابراين آگاهى هايى كه ما از طبيعتِ منقطع از عالم بالا به دست مى آوريم، آگاهى هاى حقيقى نيست و از اين جا علم وهمى شروع مى شود.

تفاوت التقاط فكرى با گزينش علمى 
سؤال:
قبلًا فرموديد حضور تكنولوژى غربى ناخودآگاه فرهنگ خود را هم به همراه دارد، حال سؤال ما اين است: در مورد برخورد با فرهنگ ساير ملل يا علوم پايه ى فرهنگ ها و تمدن هاى ديگر چه برخوردى مى توان داشت، مثل شيمى و مكانيك و يا پزشكى؟
جواب: بنده معتقدم اين سؤال را بايد در ابعاد گوناگون مورد بررسى قرار داد، از يك جهت بايد عرض كنم در برخورد فكرى با فكر ساير ملت ها مسئله فرق مى كند، چون اگر واقعاً فكر در ميان باشد- و نه تقليد- مطالبى را كه مى خواهيم و به دنبال آن هستيم، گزينش مى كنيم و آن را در فرهنگ اصلى خود هضم مى نماييم. تقريباً شبيه كارى كه «ابن سينا» و «فارابى» با فلسفه ى يونان كردند. آن ها زبان تفكر فلسفى را از يونان گرفتند، اما در تفكر اسلامى هضم كردند، درست است كه بوى تفكر «افلاطون» و «ارسطو» در فلسفه ى موجود در جهان اسلام به مشام مى خورد، ولى روح «اسلاميت» در آن بيش از اين حرف ها غلبه دارد. بياييد مقايسه كنيد؛ ببينيد: آيا حرف هاى «افلاطون» و «ارسطو» با حرف هاى «فارابى» و «ملاصدرا» يكى است و آن ها در يك افق سخن مى گويند؟ «1»
پس اگر با ساير افكار درست برخورد كنيم، مى توانيم جنبه هاى مثبت آن افكار را جزء فكر خود كرده و به اصطلاح در خود هضم نماييم و اين نشانه ى زنده بودن يك فرهنگ است. ولى يك وقت در رويارويى با فرهنگ هاى ديگر، در آن ها «استحاله» مى شويم و از اصالت خود خارج مى گرديم. اگر يك سگ در نمك زار افتاد، جنسش، جنس نمك مى شود و مى گويند آن سگ در نمكزار استحاله شده است، عين اين حالت براى بعضى ملت ها به وجود آمده كه