صفحه ٤١٨

غرب از اين منظر وارد شويم بهتر است از اين كه بخواهيم آن تفكر را به يك شخص يا گروه و يا حزب نسبت دهيم، در آن صورت از بصيرت لازم كه بايد به طريق درست از غرب عبور كنيم و بستر تحقق تمدن اسلامى را پايه ريزى كنيم، محروم مى شويم. به عنوان مثال به جاى اين كه بگوئيم غرب در دست صهيونيست ها است، بهتر است بگوئيم تفكرى در غرب مطرح است كه حزب صهيونيسم مى تواند در آن نفوذ كند.

تفكر فلسفى غرب 
عنايت داشته باشيد تفكر غرب بعد از رنسانس بر مبناى فلسفه اى پايه ريزى شد كه انسان ملاك خوب ها و بدها و هست ها و نيست ها گشت. به عبارت ديگر غرب بعد از رنسانس به ادب رُمى يا اومانيسم برگشت نمود و نه تنها از مسيحيت يونانى زده ى قرون وسطى فاصله گرفت، حتى از تفكر جهان محور يونانى نيز تا حدّى جدا شد و انسان با صورت تامّه ى نفس امّاره اش مدّ نظر قرار گرفت به همين جهت مى توان گفت يونانِ قبل از ميلاد كه با سقراط و پشت كردن او به دين شروع شد، در غرب امروزى به تماميت خود رسيده و صورت نهايى خود را ظاهر كرده است و شرايطى پيش آمد كه امروز با آشفته بازار تفكر روبه رو هستيم.
مسيحيت به جهت فاصله گرفتن از آخرين مكتبِ وحى، ديگر نمى توانست جواب گوى بشريت باشد و آرام آرام با مشكلات پيش بينى نشده روبه رو شد. هر چند به جهت نور ضعيفى از وَحى كه با خود داشت در قرون وسطى گرفتار بحران هاى شديد نشد، ولى هرچه جلوتر آمد ناتوانائى هايش آشكارتر گشت به طورى كه در اواخر قرون وسطى متفكران غربى كه از مسيحيت مأيوس شدند، خواستند با تفكر خود مسائل جامعه را حل كنند و از اين به بعد كه به آن وَحى نيم بند به طور كامل پشت شد، مسائل و مشكلات لاينحلى گريبان جامعه را گرفت به طورى كه هر روز بيشتر از روز قبل با آن مشكلات دست و پنجه نرم مى كنند.
آقاى اتين ژيلسون در كتاب «نقد تفكر فلسفى غرب» فضاى غربِ بعد از قرون وسطى را مطرح مى كند. بنده خلاصه اى كوتاه از نظرات ايشان را خدمتتان ارائه مى دهم. او مى گويد:
 «در قرن 14 و 15 غرب گرفتار جوّى شد كه وَحى منسوخ شده ديگر به آن كمك نمى كرد لذا گرفتار تضاد و شكاكيت ها گشت. نتيجه ى آن جنگ و دعواها تفكر دكارت در قرن 17